درک استعمار و استبداد وابسته به آن، به مثابه دو روی یک سکه، از واقعیتهای بسیاری پرده برمیدارد که پاسخگوی پرسشهای اساسی در مورد تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است. فرقه بهائیت که پیدایش و رشد خود را مرهون چنین فضایی بود بر اثر پیروزی انقلاب اسلامی و ایجاد شرایط ضداستعماری و استبدادستیزی، در کشورمان رو به افول نهاد، لیکن همچنان دشمنی خود را از بیرون مرزها با حمایت قدرتهای استکباری ادامه میدهد. این نوشتار با هدف بررسی پیوند و ارتباط یادشده در اختیار خوانندگان قرار گرفته است.
میرزا علىمحمد شیرازى (باب)، بنیانگذار آیین "بابیت"، در سال 1260 ق ادعا کرد که باب و نایب خاصّ امام زمان شیعیان است و جمعى نیز (به انگیزههاى گوناگون) به وى گرویدند. او بعداً پا را فراتر نهاد و داعیههاى بزرگترى چون مهدویت، رسالت و ربوبیت را مطرح ساخت و اتباع خویش را در کتاب خود: "بیان"، به رفتار تند و اعمال خشونت نسبت به مخالفان، یعنى مسلمانان، فراخواند که حاصل کار، آشوب و اغتشاش خونین بابیان در نقاط مختلف ایران بود و دستگاه حکومت (به زمامدارى امیرکبیر) را برای بازگرداندن امنیت به کشور، به سرکوبی آنان وادار کرد.
بهرغم ادعاهاى شگفت و نوبهنویى که علىمحمد باب داشت، و تبلیغاتى که پیروانش در بین مردم مىکردند، وى در مناظراتى که با علماى ایران در اصفهان و تبریز انجام داد، نتوانست از عهده اثبات مدعیات سنگین خویش برآید و این امر، همراه وجود خطاهاى بسیار ادبى و علمى در آثار و الواح وى، مشتش را نزد علما، و به تبع آنها، ملت، کاملاً باز کرد و مانع سرایت گسترده آیین وى در بین مردم ایران شد و اعدام او در تبریز نشان داد که تصور "قائم منجی" درباره او توهمى بیش نیست؛ چنانکه اصل مسلّم "خاتمیت" نیز در اسلام، راه را بر هرگونه ادعاى "نبوت و شریعت جدید" بسته بود.
در فرجام، پس از برطرف شدن گرد و غبارهاى نخستین، پیروان باب، شمار اندکى از جمع انبوه ملت ایران را تشکیل مىدادند که با هموطنان (مسلمان و شیعه) خود، تضاد عمیق و گسترده فکرى و فرهنگى داشتند و "تفوّق و سیطره" این گروه اندک بر چنین ملتى براى حاکمیت بخشیدن به آیین باب، بلکه اساساً برای "ادامه حیات و فعالیت" آنها در بین این مردم، به طور طبیعى امکان نداشت. لاجرم، میبایست "نقطه اتکا"یى در بیرون از این ملت و کشور مىیافتند که به مدد آن، کمر راست میکردند و بر ملت مسلمان و شیعه ایران، سرورى مییافتند. و آن نقطه اتکا هم چیزى نبود جز دولتها و کانونهاى استکباریى که از سالها پیش، به تسخیر و غارت این سرزمین چشم دوخته بودند و با زور و نیرنگِ همانها بود که "قفقاز" و "هرات" از ایران جدا شده بود؛ قدرتهاى سلطهجویى چون امپراتورى روس تزارى و بریتانیا، که "اسلام و روحانیت شیعه" را پایه وحدت، انسجام، تحرک و مقاومت ملت ایران در برابر بیگانگان تلقی مینمودند و از هر پدیده و جریانى که (به هر دلیل و انگیزه) در راستاى مخالفت با این دو عنصر وحدتبخش و مقاومتزا، و تضعیف و نابودى آن، گام مىزد، حمایت مىکردند.
این گونه بود که جنبش بابیت و بهویژه بهائیت، از همان بدو امر، با قدرتهاى شیطانى و استعمارى جهان، پیوند خورد و چون بریدگى و دوگانگى این دو فرقه با ملت مسلمان ایران، امرى ذاتى، پایدار و علاجناپذیر بود، این پیوند و تعامل در طی تاریخ، تا امروز تداوم یافت. به گونهاى که مىتوان گفت در این زمینه، ما همواره با یک اصل ثابت تاریخى روبهرو بوده و هستیم: هرگاه که در این سرزمین، ملت و رهبران اصیل دینى و سیاسى آن، زمام امور را در دست مىگیرند و سرنوشت سیاسى و فرهنگى ایران، به دست خود ایرانى (ایرانى مسلمان، شیعه، عدالتخواه و ضدّ استعمار) رقم مىخورَد، بهائیت (همپاى استعمارگران و ایادى رنگارنگ آنان) در آفاق این سرزمین به محاق مىرود، و متقابلاً هرگاه، با زور و نیرنگ مستکبران، رجال اصیل ملى و دینى (از امیرکبیر تا مدرس و... ) از عرصه سیاست اخراج میشوند و وابستگان به قدرتهاى شیطانى (از میرزا آقاخان نورى تا کودتاچیان 28 مرداد 1332) مسند حکومت ایران را اشغال مىکنند، بهائیت از محاق بیرون میآید و حتى بر صدر مىنشیند و از پزشک مخصوص دربار تا رئیس و اعضاى دولت را از آنِ خود مىسازد ــ ماجرایى که هر دو روى آن، دقیقاً و با ابعادى گسترده و عمیق، در دوران رژیم پهلوى و سپس پیروزى انقلاب کبیر اسلامى ایران تکرار شد.
ارتباط و تعامل فرقه بهائیت، از همان بدوِ پیدایش، با قدرتهاى استکبارى، از فصول مهم و عبرتانگیز تاریخ این فرقه است که اخبار مربوط به آن، نه تنها در مآخذ غیر بهائى انعکاس دارد، بلکه شواهد و آثار آن را مىتوان در لابهلاى متون و منابع خود این فرقه نیز دید و مشاهده کرد.
با این تذکر که بحث در این باره، گستره و عمق بسیار دارد، در زیر نمونهوار به گوشههایى از پیوند مستمر بهائیت با کانونهاى استعمارى زمانه (روسیه، انگلیس، امریکا، صهیونیسم و رژیم پهلوى) اشاره شده است.
بهائیت و استعمار روس تزارى
راجع به پیوند بابیت و بهائیت، بهویژه حسینعلى بهاء (بنیانگذار بهائیت) با امپراتورى متجاوز تزارى، که کارنامهاى آکنده از ستم و تجاوز مستمر به ایران اسلامى و دیگر کشورهاى مسلمان منطقه دارد، شواهد و قرائن زیادى در تاریخ وجود دارد که شرح آن کتابى مبسوط مىطلبد.
از اتهام حسینعلى بهاء (و برادرش صبح ازل) به خبرچینى براى سفارت روسیه در منابع غیر بهائى که بگذریم، به موارد زیر مىرسیم که مآخذ معتبر خود بهائیت (همچون "مقاله شخصی سیاح" نوشته عباس افندى، "قرن بدیع" نوشته شوقى افندى، "تلخیص تاریخ نبیل زرندى" و... ) بدان تصریح کردهاند: وعده ملا محمدعلى حجت (رهبر بابیان شورشگر در زنجان) به اتباع خویش مبنى بر آمدن تزار روس به حمایت آنها، تلاش دریابیگى روسیه براى حفظ جان حسینعلى بهاء (در زمان تجمع بابیان در قلعه شیخ طبرسى مازندران) از گزند مأموران دولت ایران در زمان محمدشاه قاجار، و خوشحالى او و کارگزارانش از رفع این خطر به علت مرگ شاه ایران، اقدام کنسول روسیه در تبریز مبنى بر نقاشى از جنازه علىمحمد باب و فرد همراه او پس از اعدام، حضور منسوبان نزدیک حسینعلى بهاء همچون برادر بزرگ او (میرزا حسن نورى) و نیز شوهر خواهرش (میرزا مجید خان آهى) به عنوان منشى در سفارت روسیه در تهران، پناهندگى حسینعلى (ترور نافرجام ناصرالدینشاه به دست بابیان) به سفارت روس در زرگنده و حمایت علنى سفارت از وى (به عنوان "امانت دولت روس") و حتى تقاضاى سفیر از حسینعلى که به روسیه رود و از پذیرایى دولت تزارى بهرهمند شود، همراهى مأمور سفارت روس با حسینعلى تا مرز بغداد، هنگام تبعید وى از سوى ناصرالدینشاه به عراق(براى محفوظ ماندن جان وى از گزند دولت و ملت ایران)؛ صدور لوح از سوى حسینعلى به افتخار تزار (نیکلاویچ الکساندر دوم) در تشکر از کمک سفیر روسیه به وى در زمان حبس در زندان ناصرالدینشاه و درخواست علوّ مرتبه براى تزار بابت این حمایت!، حمایت روسها از "حزب مظلوم" بهائیت، و بالاخره، تشکیل اولین مرکز تبلیغاتى مهم بهائیها در جهان (با نام مشرقالاذکار) با حمایت رسمى روسهاى تزارى در عشقآباد (واقع در قلمرو روسیه) و ادامه این حمایت تا پایان عمر امپراتورى تزارى.
نکات یادشده در بالا، بهوضوح از وجود پیوند میان بهائیت و امپریالیسم تزارى حکایت مىکند. این پیوند تا آن حد مستحکم بوده است که فردى چون میرزا ابوالفضل گلپایگانى (مشهورترین مبلّغ و نویسنده بهائى در عصر خویش) در اشاره به یکى از این حمایتها، از "دولت قویّه بهیّه روسیه" با دعاى "اطال الله ذیلها من المغرب الى المشرق و من الشمال الى الجنوب" (یعنى، خداوند قلمرو دولت بهیه روسیه را از مغرب تا مشرق و از شمال تا جنوب بگستراند) یاد کرده و شایسته دانسته است که: "جمیع" بهائیان "به دعاى دوام عمر و دولت و ازدیاد حشمت و شوکت اعلیحضرت امپراتور اعظم الکساندر سوم و اولیای دولت قوىشوکتش اشتغال ورزند.
بهائیت و انگلیس
عبدالبهاء (فرزند و جانشین حسینعلى بهاء) نیز در ادامه سیاست پدر، روابط با روس تزارى را تا حدود جنگ جهانى اول ادامه داد و پس از آن تاریخ به علت تضعیف و فروپاشى امپراتورى تزارى، لندن را به جاى پایتخت تزار برگزید و در قضیه اشغال نظامى قدس توسط ژنرال النبى (فرمانده قشون بریتانیا) در بحبوحه جنگ جهانى اول، انبارهاى آذوقه خویش را به روى سربازان گرسنه انگلیسى گشود و راه را براى سیطره آنها بر قشون مسلمان عثمانى هموار کرد. پس از سلطه انگلیسیها بر قدس نیز در لوحى که خطاب به نصرالله باقراوف ــ و درواقع بهائیان ایران ــ صادر نمود با خوشحالى از اشغال فلسطین توسط بریتانیا یاد کرد و نوشت: "در الواح، ذکر عدالت و حتى سیاست دولت فخیمه انگلیس مکرر مذکور، ولى حال مشهود شد و فىالحقیقه اهل این دیار بعد از صدمات شدیده به راحت و آسایش رسیدند. در نوشتهای دیگر، وی سلطه غاصبانه انگلیس بر قدس را "برپا شدن خیمههاى عدالت" شمرد، خداوند را بر این نعمت بزرگ! سپاس گفت و تأییدات جرج پنجم، امپراتور بریتانیا، را مسئلت کرد و خواستار جاودانگى سایه گسترده این امپراتور دادگستر! بر آن سرزمین گردید!
مواضع عبدالبهاء به سود انگلیس، آن چنان جمال پاشا (حاکم و فرمانده دولت مسلمان عثمانى) را که با ارتش بریتانیا مىجنگید، عصبانى کرد که تهدید نمود: "اگر بهزودى مصر را فتح کند، در مراجعتش عبدالبهاء را به صلاّبه خواهد کشید.
قبلاً نیز عباس افندى (در سفرى که سال 1911 به اروپا کرده بود) در یکى از نطقهاى خود این گونه به انگلیسیها گفته بود: "اهالى ایران بسیار مسرورند از اینکه من آمدم اینجا. این آمدن من اینجا سبب الفت بین ایران و انگلیس است. ارتباط تام... [بین دو کشور] به درجهاى مىرسد که بهزودى از افراد ایران، جان خود را براى انگلیس فدا مىکنند...
پیداست که این گونه اندیشهها، بهائیان را به صورت انسانهاى "خنثى و بىخطر"، بلکه "رام و فرمانبردار" براى استعمار فزونخواه بریتانیا درمیآورد و متقابلاً توجه و تلطّف خاصّ لندن را نسبت به آنان برمىانگیخت.
محمدرضا آشتیانىزاده، نماینده مشهور مجلس شوراى ملى در عصر پهلوى، گفته است: "در سفارت انگلیس اگر مىخواستند از ایرانیان استخدام کنند، حتماً یا یهودى یا ارمنى یا بهائى، گهگاه زرتشتى و براى مشاغل نازلتر از قبیل فراشى و نامهبرى و نامهرسانى و باغبانى و دربانى و غلامى از پیروان على اللهى (غُلاه) برمىگزیدند و به عبارت دیگر، مستخدمین بومى سفارت انگلیس، از هر فرقهاى بودند غیر از شیعه اثنىعشرى.... همچنین، به گواهى شاهدان عینى، بهائیان در دوران قیمومت بریتانیا بر فلسطین به مقامات حساس دولتى گمارده شدند. آقاى فضلاللَّه کیا، عضو کنسولگرى ایران در فلسطین در زمان قیمومت انگلیس بر آن سرزمین، نوشته است: "پس از استقرار حکومت انگلیس در فلسطین، بهائیان آزادى کامل پیدا کرده و در بالاى کوه کارمل باغ مفصلى... احداث نمودند... که چند تن از سرکردگان بهائیان در آن محوّطه دفن شدهاند... در ایام مأموریت این جانب، شوقى افندى... عنوان رهبرى داشت... بهائیانِ سرزمینهاى فلسطین، شرق اردن و قبرس، اصولاً مورد توجه و اطمینان کامل مقامهاى انگلیسى حکومت فلسطین بودند و اکثر آنها در مقامهاى حسّاس دولتى مانند فرماندارى، ریاست ثبت اسناد و مأموریتهاى خیلى بالایى در این سرزمین دیده مىشدند.
متأسفانه این اعتماد و لطف، به قیمت کارگزارى و احیاناً جاسوسى براى امپریالیسم بریتانیا بهدست آمده بود. خان ملک ساسانى، مورخ مطلع، خاطر نشان ساخته است که "... بعد از جنگ بینالمللى اول که حکومت شوروى در روسیه برقرار شد، در عشقآباد که مرکز اجتماع و عملیات بهائیها بود، بالشویکها درون مشرقالاذکار شبکه جاسوسى به نفع انگلیسها کشف کرده و قریب یکصد نفر از وجوه بهائىهاى آنجا را معدوم ساختند.
بهائیت و امریکا
عباس افندى در سالهای 1911ــ 1913 سفرى به اروپا و امریکا کرد و سخنرانىهاى متعددی در مجامع و محافل مختلف این دو منطقه ایراد کرد.
در سخنرانىهاى عباس افندى در امریکا، چند نکته درخور تأمل به چشم مىخورد: 1ــ تأکید مکرر بر لزوم ترک تعصبات گوناگون، از جمله، تعصبات ملّى و میهنى، و تخطئه "مطلق" این تعصبات، و افتخار به اینکه بهائیان ایران، تحت تأثیر تعالیم حسینعلى بهاء، از این گونه تعصبات، به دورند؛ 2ــ طرح این ادعا که "حکومت امریکا در نهایت عدالت" عمل مىکند، مساوات در این کشور کاملاً جارى است، و "دولت و ملت امریکا، به هیچ وجه اندیشه استعمار و تصرف کشورهاى دیگر را در سر ندارند و اقداماتشان صرفاً جنبه انساندوستانه دارد؛ 3ــ تأکید بر غنى بودن منابع زیرزمینى و بهرهبردارىنشده ایران (بخوانید: نفت) و امتیاز ویژه ایران از این حیث براى "تجارت و منفعت" سرمایهداران امریکایى، و تشویق آن جماعت به آمدن به ایران و استخراج معادن این کشور (که لازمه آن، کسب امتیازات اقتصادى در ایران است).
الفــ درباره نکته اول (تخطئه مطلق تعصب وطنى و میهنى)، باید گفت پیشواى بهائیت در نطقهاى خویش، به کرات به عنوان پنجمین "تعلیم حضرت بهاءالله"، اعلام کرده است که هر نوع تعصب (دینى، مذهبى، سیاسى، و حتى تعصب وطنى) هادم بنیان انسانى است و "با وجود" آن "ممکن نیست عالم انسانى ترقى نماید و لاجرم "باید این تعصبات را ترک نمود. اصل، وطن قلوب است، انسان باید در قلوب توطن کند نه در خاک. این خاک مال هیچ کس نیست، از دست همه بیرون مىرود؛ اوهام است، لکن وطن حقیقى، قلوب است.
ضمناً لحن کلام و شیوه طرح مسأله از سوى عباس افندى در امریکا، القاگر این تصور است که اولاً تعصبات ملى و وطنى، مطلقاً بد است و هیچ نوع و گونهاى از آن، در هیچ زمان و مکان (حتى آنجا که ملتى در برابر تجاوز بیگانه، از آن به عنوان سپر بهره مىجوید) نیکو و پسندیده نیست. ثانیاً ترک این تعصبات، فقط براى امریکاییان (که کشورشان در معرض هیچ حمله و تجاوزى قرار ندارد) امرى پسندیده و ضرورى نیست، بلکه ایرانیها نیز (که در آن تاریخ، کشورشان شدیداً در معرض تجاوز استعمار روس و انگلیس قرار داشت) از سوى پیشوایان بهائیت به ترک (مطلق) این تعصبات موظف بودند و لذا عباس افندى در یکى از این نطقها، افتخار کرده است که "الآن در ایران" در اثر "نورانیت بهاءالله... خلقى پیدا شدهاند که... به جمیع خلق عالم مهرباناند... نهایت آرزویشان صلح عمومى است... تعصباتى ندارند: تعصب مذهبى ندارند... تعصب وطنى ندارند، تعصب سیاسى ندارند... از جمیع این تعصبات آزادند. روى زمین را یک وطن مىدانند و جمیع بشر را یک ملت مىدانند....
بــ در خصوص نکته دوم (عدالتگرى حکومت امریکا، و گرایشنداشتن دولت و ملت آن کشور به استعمار و تصرف کشورهاى جهان)، در خطابه عباس افندى (مورخ 12 مه 1912. م/شب 25 جمادىالاول 1330. ق) آمده است که ".. چون من به امریکا آمدم دیدم جمعى همه حامى صلحاند، و اهالى در نهایت استعداد، و حکومت امریکا در نهایت عدالت، و مساوات بین بشر جارى است، لهذا من آرزویم چنان است که اول پرتو صلح از امریکا به سایر جهان برافتد. اهالى امریکا بهتر از عهده [استقرار صلح در جهان] برآیند، زیرا مثل سایرین نیستند. اگر انگلیس بر این امر برخیزد گویند به جهت منافع خویش مبادرت به این امر نموده، اگر فرانسه قیام نماید گویند به جهت محافظت مستعمرات خود برخاسته، اگر روس اعلان کند گویند براى مصالح سلطنت خود تکلّم کرده، اما دولت و ملت امریکا مسلّم است که نه خیال مستعمراتى دارند نه در فکر توسیع دایره مملکت هستند و نه درصدد حمله به سایر ملل و ممالک، پس اگر اقدام کنند، مسلّم است که منبعث از همّت محض و حمیّت و غیرت صرف است. هیچ مقصدى ندارند....
جــ درباره نکته سوم (تشویق سرمایهداران امریکایى به آمدن به ایران و کسب امتیازات) نیز اظهارات عباس افندى در کنگره ارتباط شرق و غرب (تالار کتابخانه ملى واشنگتن، 20 آوریل 1912. م/3 جمادىالاول 1330. ق) شایان دقت و تأمل است: "امشب من نهایت سرور دارم که در همچو مجمع و محفلى وارد شدم. من شرقى هستم، الحمدلله در مجلس غرب حاضر شدم و جمعى مىبینم که در روى آنان نور انسانیت، در نهایت جلوه و ظهور است و این مجلس را دلیل بر این مىگیرم که ممکن است ملت شرق و غرب متحد شوند و ارتباط تام به میان ایران و امریکا حاصل گردد. زیرا براى ترقیّات مادیه ایران بهتر از ارتباط با امریکاییان نمىشود و هم از براى تجارت و منفعت ملت امریکا مملکتى بهتر از ایران نه. چه که مملکت ایران مواد ثروتش همه در زیر خاک پنهان است. امیدوارم ملت امریکا سبب شوند که آن ثروت ظاهر شود.... اینک که ابعاد سهگانه مسأله از زبان پیشواى بهائیت در امریکا روشن شد، تأملى در مورد این سخنان خالى از لطف نیست:
تعصبات وطنى، همه جا و به طور "مطلق"، بد نیست، بلکه آنجا که این تعصب و دلبستگى، در جایگاه و مسیر "دفاع از میهن در برابر تجاوز بیگانگان"، ظهور و بروز مىیابد، بسیار خوب هم هست. این مطلب را مىتوان حتى نسبت به اصل مقوله تعصب (اعم از تعصب وطنى، دینى، سیاسى و... ) نیز قائل شد. درواقع، آنچه بد است اصل "تعصب" و دلبستگى نیست، بلکه فقط گونهاى خاص از تعصب، یعنى تعصب "خشک غیر منطقى"، بد و ناپسند، و عامل مجادله، نزاع و بدبختى بشر است. عباس افندى، در سخنان خود در امریکا، به جاى آنکه موضوع را "عالمانه" بررسى، و شقوق مختلف (بلکه متضاد) آن را به طور "عمیق و همهجانبه" تبیین و دستهبندى کند و در نهایت، حق هر کدام را به درستى بگزارد، صورتمسأله را پاک کرده است!
بهراستى، آیا نمىتوان (آن هم در این دنیاى آکنده از طمع و تجاوز "نظام سلطه" به کشورهاى شرقى و اسلامى) دلبسته شدید میهن خویش بود و نسبت به مصالح و منافع مشروع وطن، تعصب داشت، و در عین حال، براى دیگر ملتها و کشورها نیز حقّ تعیین سرنوشت قائل بود و به کیان و موجودیت آنها احترام گذاشت؟! روشن است که مىشود و ملت بزرگ ایران (که به سرزمین خویش عشق میورزد و با چنگ و دندان در برابر تجاوز زورگویان منطقهاى و جهانى مىایستد و در عین حال، در صف مقدم حامیان و مددکاران به ملتهاى دربند و انسانهاى آزاده جهان نظیر ملت صهیونگزیده فلسطین قرار دارد) خود گواه این امر است: تعصب منطقى و انسانى نسبت به میهن و مذهب و ملّیت خویش.
با این حساب، این سؤال به جد، مطرح مىشود که چرا پیشواى بهائیت، در امریکا به کرات تعصبات ملى و میهنى را بهطور "مطلق" محکوم ساخته و حتى ابتکار و افتخار مسلک بهائیت را در مبارزه با این تعصبات دانسته و بهائیان ایران را در این زمینه شاخص شمرده و هیچ تبصره و استثنایی هم برای این موضوع در آن سخنرانیها قائل نشده است؟! این سؤال زمانى بیشتر به ذهن مىخلد که ادعاى عباس افندى در مورد عدالتورزى حکومت امریکا و گرایش نداشتن دولت و ملت (یعنى سرمایهداران) آن کشور به استعمار و تصرف کشورها، را نیز به تعصبستیزى او در آن دیار بیفزاییم. به نظر مىرسد پاسخ سؤال یادشده را باید در همان کلام وى جستجو کرد که فوقاً نقل شد.
باید گفت که رهبر بهائیت بر آن بوده است که موانع ملى و بومى را از سر راه تُرکتازى سرمایهدارى فزونخواه و جهانخوار امریکا (و روشنتر بگوییم: کارتلها و تراستهاى نفتى ینگهدنیا) در ایران بردارد و به آنان نشان دهد که بهائیان، رفیق خوبى برایتان در این راهاند، که باید قدرشان را نیک بدانید که قدرتان را نیک مىدانند! تصادفى نیست که در همان سالها، علیقلىخان نبیلالدوله، کاردار "بهائى" سفارت ایران در امریکا، زمینه را براى آمدن مستر شوستر (مستشار مشهور امریکایى در رأس مالیه ایران) به کشورمان فراهم کرد و (به نوشته اسماعیل رائین در مقدمه کتاب "مستر شوستر: اختناق ایران") زمانى که شوستر پا به دروازه تهران گذاشت، بهائیان از او استقبال گرمی نمودند. بعدها نیز، پیوند و آوند بهائیت به امریکا شدت یافت و در دو دهه واپسین حکومت محمدرضا پهلوى به بالاترین حدّ خود در ایران رسید.
روحیه ماکسول (همسر کانادایى شوقى افندى، و رهبر بهائیان پس از او) در کتاب خود: "گوهر یکتا"، تصریح کرده است که از نظر شوقى و او: "ایران، مهد امرالله"، ولى "امریکا، مهد نظم بدیع"، یعنى "مهد نظم ادارى"و "مرکز ثقل اداره امر" بهائیت در جهان است و بهائیان امریکا در تبلیغ و نشر بهائیت، و زمینهسازى تأسیس بیتالعدل جایگاهی محورى دارند: "حضرت ولى امرالله [شوقى افندى] فرمودند که امریکا مأمن عواطف لطیفه هیکل میثاق [= عباس افندى] و ملجأ و امید قلب مطهر و مرکز وعود و برکات الهیه گردید" و "احباى امریک، نه فقط مجریان فرمان تبلیغى مرکز میثاق [= عباس افندى] شدند، بلکه به افتخار اجراى الواح وصایاى حضرت عبدالبهاء نیز مأمور و مفتخر گردیدند و بانیان اصلى نظم جنینى حضرت بهاءالله [زمینهساز بیتالعدل بعدى] گشتند و به مشعلداران مدنیّت جهانى مشتهر آمدند و به تدوین و تأسیس دستور جامعه بهائى سرآمد اقران شدند.
هنگام اقامت و سخنرانى در امریکا، عبدالبهاء یک روز سخنانى گفت که در آن، تعابیر خاص و درخور تأملى به کار رفته بود. وى در نطق خود در منزل مستر مکنات بروکلین (17 ژوئن 1912. م/ 2 رجب 1330. ق) واقع در نیویورک چنین گفت: "مژده باد، مژده باد که نور شمس حقیقت طلوع نمود. مژده باد، مژده باد که صهیون به رقص آمد. مژده باد، مژده باد که اورشلیم الهى از آسمان نازل شد. مژده باد، مژده باد که بشارات الهى ظاهر گشت. مژده باد، مژده باد که اسرار کتب مقدسه اکمال گردید. مژده باد، مژده باد که یوم اکبر الهى ظاهر شد. مژده باد، مژده باد، مژده باد، مژده باد که علم وحدت انسانى بلند گردید. مژده باد، مژده باد که خیمه صلح اکبر موج زد... مژده باد، مژده باد که بهاء کرمل بر آفاق تجلى نمود. مژده باد، مژده باد که شرق و غرب دست در آغوش یکدیگر شدند. مژده باد، مژده باد که آسیا و امریکا مانند دو مشتاق دست به یکدیگر دادند.
در نطق فوق، تعابیر مهمی همچون مژده، "رقص صهیون" و نزول "اورشلیم الهى" از آسمان، به کار رفته است که استعمال آنها، آن هم در شهر "نیویورک"، کمى تا قسمتى "بودار" مىنماید. بد نیست اشاره کنیم که آقاى هنرى فورد، سرمایهدار ناسیونالیست و ضد صهیونیست امریکایى و رئیس کمپانى ماشینسازى فورد آن کشور، در کتاب مشهورش: "یهودى جهانى؛ یگانه مشکله جهانى"، که نسخههاى آن را پس از انتشار، صهیونیستها خریدارى و نابود کردند، نوشته است: "نیویورک امروز به صورت محلهاى از محلههاى یهود درآمده است... و بهطور کلى نیویورک بزرگترین مرکز یهود به شمار مىرود. زیرا همه تجارتخانهها، کارخانهها، صنعتها، و زمینها ملک یهود است و هرگز به کسى اجازه نخواهند داد تجارتخانهاى وارد کند و یا ثروتى به هم رساند. بنابراین ما امریکاییها نباید تعجب کنیم هنگامى که [مىبینیم] خاخامهاى یهودى ادعا مىکنند که امریکا همان میعادگاهى است که پیامبران به آنها وعده داده و نیویورک، اورشلیم آنها، و سلسله جبال روکى، کوههاى صهیون است. "
آیا پیشواى بهائیت با بهکارگیرى تعابیر "صهیونمآبانه" فوق، نمیخواسته است نظر صهیونیستها را به خود جلب کند؟!
قصد عباس افندى از استعمال کلمات فوق در نیویورک ("اورشلیمِ" یهودیان در آن روزگار) هرچه باشد، به هرروى پیوند سران این فرقه با صهیونیسم، امرى مسلّم است که در گفتار بعد، به برخى از قرائن و شواهد آن در تاریخ اشاره شده است.