احضار امام از مدینه
سبط بن جوزی در تذکرة الخواص از قول دانشمندان سیرهنویس مینویسد: متوکل چون کینه علی علیه السلام و فرزندانش را در دل داشت و از سویی به جایگاه علی بن محمد در مدینه و گرایش مردمان به سوی او آگاهی داشت، آن حضرت را از مدینه به طرف بغداد حرکت داد. او یحیی بن هرثمه را فراخواند و به وی گفت: به مدینه عزیمت کن و در حال او تأمل نما و به سوی ما روانه نما. یحیی گوید: در پی دستور متوکل به مدینه رفتم چون به آن شهر وارد شدم فریاد و غوغایی از مردم به پا خاست که تا آن روز چنین شور و غوغایی نشنیده بودم، آنان بر جان علی بن محمد نگران بودند چرا که وی در حق آنان نیکویی میکرد و همواره ملازم مسجد بود و در دل گرایش به دنیا نداشت. من نیز مردم را تسکین دادم و برای آنها قسم یاد کردم که درباره علی بن محمد به کار ناخوشایندی مامور نشدهام و هیچ نگرانی بر او نیست. سپس خانه آن حضرت را بازرسی کردم و در آن جز قرآن و کتابهای دعا و کتابهای علمی چیزی نیافتم. پس آن حضرت در دیدگانم بزرگ جلوه کرد و خود عهدهدار خدمتش شدم و امکانات زندگی او را نیکو گرداندم.
سال تبعید به سامرا
نسبت به سال احضار امام هادی علیه السلام به "سامرا" در بین مورخان اختلاف وجود دارد برخی از منابع زمان احضار حضرت را، سال 243 ذکر کردهاند و(ابن صبّاغ مالکی) بر این نظریه تصریح دارند. آنچه میتوان به عنوان مؤید این نظریه ذکر کرد تاریخی است که در بعضی از منابع مانند "الارشاد"، "کشف الغُمَّه" و"فصول المُهِمه" در ذیل نامه متوکل به امام علیه السلام ثبت شده است. به احتمال قوی مستند "ابن صباغ" هم همین نامه است. بنابر این قول، مدت امامت امام هادی علیه السلام در "سامرا" تا زمان شهادتش حدود یازده سال است. ولی منابع، بیشتر مدت اقامت امام هادی علیه السلام در "سامرا" را بیست یا بیست و اندی سال نوشتهاند و با توجه به این که زمان شهادتش به اتفاق مورخان، سال 254 هـ بوده است. سال تبعید 243 خواهد بود. آنچه میتوان در تقویت این قول آورد دو مطلب است:
1- شیخ کلینی نامه متوکل به امام علیه السلام را بدون ذکر تاریخ آن آورده است و تنها در سند نامه به تاریخ 243به عنوان زمانی که راوی، نسخهای از نامه یاد شده را از "یحیی بن هرثمه" گرفته اشاره کرده مینویسد: محمدبن یحیی از برخی اصحاب نقل کرده است که گفت: من نسخهای از نامه متوکل به ابوالحسن ثالث علیه السلام را در سال 243 از "یحیی بن هرثمه" به دست آوردم . بنا بر این نقل، سال 243 زمان دستیابی به نامه متوکل بوده نه زمان نوشته شدن آن برای امام علیه السلام و ظاهرا مستند شیخ مفید "اربلی" و "ابن صباغ مالکی" مبنی بر آن که زمان امامت امام علیه السلام در سامرا حدود یازده سال بوده است همان تاریخی که در پایان نامه متوکل بوده ذکر کردهاند .
2- توجه به موقعیت خاص امام هادی علیه السلام و دشمنی و کینه ورزی متوکل نسبت به علویان به ویژه آن حضرت، این نظریه را تایید میکند. سال 243 همزمان با یازدهمین سال حکومت متوکل است. و از دید سیاسی بسیار بعید به نظر میرسد که متوکل، این دشمن سرسخت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله که در سال 236هـ ق مرقد مطهر و بارگاه ملکوتی امام حسین علیه السلام را به صرف آن که الهام بخش آزاد گان و سمبل مبارزه با ستم بود ویران ساخت یازده سال از فعالیتها و تلاشهای گسترده پیشوای دهم علیه السلام که وجودش مایه امید و حرکت انقلابیون و محضرش سرچشمه زلال علوم و معارف اسلامی بود غافل باشد. در حالی که سال 234 مطابق با دومین سال زمامداری متوکل است و این مدت برای تحت نظر گرفتن فعالیتهای امام و ارزیابی اوضاع سیاسی و چگونگی برخورد با آن حضرت طبیعی است. امام هادی علیه السلام سه روز پیش از دریافت نامه متوکل همراه فرزند خرد سالش امام حسن علیه السلام و دیگر اعضای خانواده به اتفاق "یحیی بن هرثمه" مدینه را به مقصد "سامرا" ترک کرد. در بین راه، حوادثی رخ داد و کراماتی از آن حضرت سر زد در تاریخ ثبت است که برخی از آنها را به اختصار یادآور میشویم :
"یحیی بن هرثمه" میگوید: در بین راه دچار تشنگی شدیم به گونهای که خود و چارپاهایمان در معرض نابودی قرار گرفتیم در این هنگام به دشت سرسبزی رسیدیم که درختها و چشمههای فراوانی داشت، بدون آن که انسانی در آنجا باشد. خود و چارپاهایمان را سیرآب کردیم و تا هنگام عصر به استراحت پرداختیم . سپس آنچه میتوانستیم آب برداشتیم و به راه خود ادامه دادیم پس از آن که مقداری راه رفتیم متوجه شدیم که یکی از خدمتکاران، کوزه نقرهای خود را جا گذاشته است. بدانجا بازگشتم، ولی وقتی به آن سرزمین رسیدم جز خشکی چیزی ندیدم و از آن همه سرسبزی و خرمی و چشمههای آب اثری نبود. کوزه را برداشتم و به سوی کاروان بازگشتم و به کسی چیزی نگفتم . وقتی خدمت امام علیه السلام رسیدم تبسمی کرد و چیزی نگفت جز آن که از کوزه پرسید و من خبر دادم که آن را پیدا کردم .
"یحیی بن هرثمه" میگوید: به دستور متوکل برای احضار علی بن محمد علیه السلام عراق را به مقصد حجاز ترک کردم . در میان یاران من یکی از رهبران خوارج وجود داشت و نیز کاتبی بود که اظهار تشیع میکرد. من نیز بر آیین "حشویه" بودم. فرد خارجی و کاتب درباره مسائل اعتقادی با هم مناظره میکردند و من برای گذراندن سفر به مناظره آنان گوشی میدادم . چون به نیمه راه رسیدیم مرد خارجی به کاتب گفت: مگر این سخن مولایتان علی بن ابیطالب نیست که هیچ قطعهای از زمین نیست مگر آن که قبری است، و یا قبری خواهد شد؟ اینک بدین خاک بنگر، کجاست آن که که در اینجا بمیرد، تا خدا آن را قبر قرار دهد؟ به کاتب گفتم: آیا این سخن شماست؟ گفت: آری، گفتم: مرد خارجی راست میگوید چه کسی در این بیابان وسیع خواهد مُرد تا خداوند آن را پر از قبر نماید؟ و ساعتی بر این گفتار خندیدیم، به گونهای که کاتب شرمنده و خوار شد. هنگامی که وارد مدینه شدیم نزد "علی بن محمد" رفته نامه متوکل را به او تسلیم کردیم. امام علیه السلام نامه را خواند و فرمود: فرود بیایید از طرف من مانعی برای این سفر نیست . چون فردا نزد او رفتیم، با آن که فصل تموز-تابستان- و هوا در نهایت گرمی بود امام علیه السلام خیاطی را مامور کرد تا به کمک گروه دیگری از خیاطان برای او و خدمتکارانش از پارچههای ضخیم، "خفتان"0(2) بدوزند و تا فردا صبح تحویل دهند. من از این سفارش امام علیه السلام شگفت زده شدم و با خود گفتم: در فصل تموز و گرمای شدید حجاز و در حالی که فاصله بین حجاز و عراق ده روز راه است، این لباسها را به چه منظور تهیه میکند! این مردی است که سفر نکرده و فکر میکند که در هر سفری انسان نیازمند چنین لباسهایی است، و شگفت از شیعیان است که با این درک، چگونه او را امام خود میپندارند! چون زمان حرکت فرارسید امام علیه السلام به خدمتکارانش دستور داد که لباس گرم همراه خود بردارند. تعجب من بیشتر شد و با خود گفتم: او میپندارد که در بین راه زمستان به سراغ ما خواهد آمد که این چنین دستور میدهد. از مدینه خارج شدیم . هنگامی که به جایگاه مناظره رسیدیم ناگهان ابر تیرهای پدیدار شد و رعد و برق آغاز گشت. و چون بر بالای سر ما قرار گرفت تگرگهای درشتی مانند سنگ به سر ما ریخت. امام علیه السلام و خدمتکارانش "خفتان" را برخود پیچیده و لباسهای گرم را پوشیدند به من و"کاتب" نیز لباس گرم داد. بر اثر بارش این تگرگ هشتاد نفر از یاران من به قتل رسیدند . ابر از روی ما گذشت و گرما به حالت نخست بازگشت. امام علیه السلام به من فرمود: ای یحیی! به بازماندگان یارانت دستور ده مُردگان را دفن کنند خداوند بیابانها را این چنین پر از قبر میکند. من خود را از اسب به زمین انداختم و رکاب و پای آن حضرت را بوسیدم و گفتم: شهادت میدهم که جز "الله" معبودی نیست و محمد بنده و فرستاده او است و شما جانشینان خدا در زمین هستید، من تاکنون کافر بودم، ولی هم اکنون به دست شما اسلام آوردم . از آن لحظه تشیع را برگزیدم و در خدمت امام علیه السلام بودم تا زمانی که درگذشت.
امام علیه السلام در ادامه راه خود، به "بغداد" رسید، "اسحاق بن ابراهیم" والی بغداد با آگاهی از خبر ورود امام علیهالسلام به بغداد، با فرماندهان و رجال مملکتی به استقبال آن حضرت آمد. "خضر بن محمد بزاز" میگوید: برای انجام کاری از خانه بیرون رفتم و چون به "پل" رسیدم جمعیت انبوهی را دیدم که در نقطهای جمع شده میگویند: "ابن الرضا علیه السلام از مدینه آمده است" سپس آن حضرت را دیدم که از "پل" عبور کرد و در حالی که جمعیت پیشاپیش و پشت سر او در حرکت بودند وارد خانه "خزیمه بن حازم" شد. "اسحاق بن ابراهیم" در گفتگوی با "یحیی بن هرثمه" سفارش امام علیه السلام را به وی کرد و گفت: این مرد، فرزند رسول خداست، و متوکل نیز کسی است که تو میدانی و بهتر میشناسی، بنابراین چنانچه متوکل را بر کشتن او ترغیب کنی بدون شک رسول خدا دشمن تو خواهد بود. یحیی در پاسخ گفت: سوگند به خدا جز خوبی چیزی دیگری از او سراغ ندارم.
نکاتی چند :
الف- امام علیه السلام با رفتار و منش الهیاش و نیز ارائه پارهای کرامات، "یحیی بن هرثمه" فرمانده اعزامی متوکل را که ابتدا در راه اجرای ماموریت خود آن همه سرسرختی و قاطعیت نشان داد " آنچنان دگرگون ساخت که از راه باطل خود بازگشت و شیفته و ارادتمند آن حضرت شد."
ب- نکته مهم و درخور توجه، خط مشی عملی امام علیه السلام در برابر مامور ویژه متوکل، که در طول سفر است بدون شک یکی از ماموریتهای مهم "یحیی بن هرثمه" گزارش چگونگی برخورد امام علیه السلام با نامه و خواسته متوکل همچنین رفتار و حرکات آن حضرت با ماموران حکومتی و افراد مختلف دیگر در طول سفر بود. و این مطلب در اظهار نظر "اسحاق بن ابراهیم" در برخورد با "یحیی بن هرثمه" کاملا نمودار است. ولی امام علیهالسلام سیاست مبارزه منفی خود را آنچنان حساب شده و با دقت دنبال کرد که نه تنها بهانهای به دست دشمن نداد، بلکه به گونهای رفتار کرد که پیک ویژه متوکل اعتراف نمود که جز نیکی چیزی از آن حضرت ندیده است.
ج- "یحیی بن هرثمه" هر چند در مدینه و در رویارویی با آن همه شور و احساسات مردمی در حمایت از پیشوایان، به میزان نفوذ امامان علیه السلام در دل تودههای مردم و برخورداری آنان از این پایگاه قوی پی برد، ولی شاید فکر میکرد این محبوبیت تنها در مدینه است و چون امام علیه السلام پا به خارج "مدینه" نهد کسی او را نمیشناسد. ورود امام علیه السلام به "بغداد" و استقبال والی این شهر - که به طور طبیعی به مقتضای منصبی که داشت از چهرههای نزدیک و مورد اعتماد متوکل به شمار میآمد - از آن حضرت و نیز سخنان او با "یحیی بن هرثمه" درباره امام علیه السلام و همچنین استقبال تودههای مردم بغداد از امام علیه السلام و اجتماعشان گرد شمع وجودش و فریاد عارفانه ارادتمندان "قَدِمَ ابنُ الرضا مِن المَدینَه" ابن الرضا از مدینه تشریف آورده است و... فرصت و موقعیتی بود که فرمانده نظامی حکومت؛ در باورهای نادرست خود تجدید نظر کند و این بار، امام علیهالسلام را نه از زبان متوکل و درباریان بلکه از زبان توده مردم علاقهمند به اسلام و پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندنش بشناسد، آن هم مردمی که در "بغداد" پایتخت دوم حکومت عباسیان زندگی میکردند.
زیر نویس:
1- نام قدیمی و اصلی شهر سامرا، به معنای "جایی که هرکس ببیند به وجد می آید"
2- نوعی لباس ضخیم که در جنگ می پوشند
منبع: