از آنجا که عصر امام باقر علیهالسلام، روزگار برخورد اندیشههاى اسلامى و غیر اسلامى بود، مناظرات زیادى بین دانشمندان ادیان مختلف با امام از سوى دربار سازمان دهى شد و آخرین حکمرانان بنىامیه این سیاست کهنه و شکست خورده را بار دیگر از سر گرفتند. هر چند که تاریخ همواره از شکست دربار در این گونه مناظرات حکایت مىکرد، پافشارى بر پندارهاى خام، سبب آموزهپذیرى آنها از تاریخ و عملکرد ناموفق نیاکانشان در این عرصه نشد. آنان همواره در کمین فرصتى بودند تا بتوانند چهره امام را مخدوش سازند.
به عنوان نمونه، امام پیش از بازگشت از شهر دمشق و مسابقه تیراندازىاى که هشام ترتیب داده بود، هنگام بیرون آمدن از قصر هشام، با گروهى که در اطراف میدان مشرِف به قصر تجمع کرده بودند، برخورد کرد. امام پرسید: اینان کیستند؟ پاسخ گفتند: اینها راهبان و کشیشان مسیحى هستند که در مجمع بزرگ سالانه خود گرد هم آمدهاند و در این مکان، نشست علمى دارند و در مورد مسائل گوناگون علمى خود بحث و تبادل نظر مىکنند. امام علیهالسلام عباى خود را به سر گرفت و به گونه ناشناس در آن مجمع شرکت کرد. امام صادق علیهالسلام نیز که همراه پدرش بود، در گوشهاى نشست.
گونهاى تشویش بر اسقف حاکم شد. پرسید: «[نخست] من از شما سؤال کنم. [یا شما مىپرسید؟]» امام فرمود: «شما بپرسید.» او گفت: «شما مسلمانان از کجا مىگویید که بهشتیان مىخورند و مىآشامند، ولى نیاز به قضاى حاجت ندارند؟ آیا دلیلى یا نمونهاى نظیر آن در این جهان سراغ دارید؟»
امام فرمود: «آرى نمونه آن، جنینى است که در رحم مادرش تغذیه مىکند، ولى مدفوعى ندارد و نیاز به قضاى حاجت پیدا نمىکند.» اضطراب اسقف بیشتر شد و گفت: «شگفتانگیز است! شما که گفتید از دانشمندان نیستید؟» امام فرمود: «خیر، من گفتم از نادانان نیستم.»
اسقف دوباره پرسید: «شما از کجا ادعا مىکنید که نعمتها و میوههاى بهشتى کم نمىشوند و هر چه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقى مىمانند و کاهش نمىیابند؟ آیا نمونه روشنى از پدیدههاى این جهان مىتوانید ذکر کنید؟»
امام فرمود: «آرى، نمونه بارز آن در عالم محسوسات، آتش است. شما اگر از شعله شمعى صدها چراغ بیفروزید، از شعله آن کاسته نمىشود.»
باز هم بر شگفتى اسقف افزوده شد و پرسشهاى دیگرى مطرح کرد و هر بار پاسخى قانع کننده مىشنید. وقتى پرسشهایش به پایان رسید، با عصبانیّت از جایش برخاست و به حاضرین گفت: «شما دانشمندى بلند مرتبهتر از مرا آوردید و نزد من [براى مناظره] نشاندید تا مرا رسوا سازید و مسلمانان بدانند که از ما مسیحیان برترند و دانش بیشترى دارند. به خدا سوگند دیگر کلمهاى از من نخواهید شنید و اگر تا سال دیگر زنده ماندم، مرا در بین خود نخواهید یافت. این را گفت و رفت.
مجلس به هم خورد و همه پراکنده شدند. خبر به هشام رسید و از شنیدن آن بسیار برآشفت. او که مىپنداشت امام در مناظره با اسقف مسیحى سر افکنده بیرون مىآید، با شنیدن خبر پیروزى امام، بسیار بیمناک و مضطرب شد؛ از این رو، به فکر فرو رفت تا چارهاى بیندیشد و به این نتیجه رسید که باید پیروزى امام را با اتهام گرایش به مسیحیت، خدشهدار کند. او با ظاهر سازى، هدیهاى براى امام فرستاد و از او خواست که دمشق را ترک نکند و در این فرصت به فرماندار خود در شهر «مَدْیَن» که در مسیر حرکت امام به سوى مدینه بود، نگاشت: «محمد بن على علیهماالسلام و فرزندش در آنچه از اسلام اذعان مىدارند دروغگو هستند. آن دو نزد من بودند، وقتى من آنان را به قصد مدینه بازگردانیدم نزد کشیشان مسیحى رفتند و آنچه در دل خود از کفر مخفى کرده بودند نمایاندند و از اسلام به دین مسیحیان نزدیک شدند. من به خاطر خویشاوندىاى که با آنها داشتم نخواستم کیفرشان کنم ولى وقتى نامهام به دستت رسید، مردم را از آن آگاه کن و ندا در ده که آن دو مرتد هستند و امیرالمؤمنین همگان را از معاشرت با آنها باز داشته است و دستور قتل آن دو و دوستان و پیشکارانشان را صادر کرده است... (1)
ولى تلاشهاى مذبوحانه هشام در سرپوش گذاشتن بر واقعیت بىنتیجه ماند و مردم که نخست تحت فشارهاى تبلیغاتى هشام قرار گرفته بودند، به واقعیت پى بردند و جایگاه امام، بهتر براى آنها تبیین شد و بر عکس، این حرکت هشام بیشتر سبب رسوایى او و حکّام منطقه گردید.
امام باقر علیهالسلام در مقام بزرگْ پاسدار دین در مناظراتى با سران فرقههاى مختلف، پوچى عقاید منحرفشان را آشکار مىکرد و استوارانه از پایگاههاى فکرى و عقیدتى شیعه دفاع مىکرد. در اینجا، برخى از این مناظرات و موضعگیریها از نظر خوانندگان مىگذرد.
این فرقه در پایان نیمه اول قرن اول هجرى پدید آمد. آنان بر این باور بودند که مرتکب گناهان کبیره، همیشه در دوزخ نمىماند، بلکه کار او را به خدا وا مىگذاشتند. به این دلیل آنان را مرجئه مىخواندند که نیت را کافى مىدانستند و بر این باور بودند که خدا نیز بر آن بسنده مىکند و عذابشان نخواهد کرد.(2)
پس از آن که در نبرد صفین، سپاهیان شام، سپاه امیرالمؤمنین علیهالسلام را به داورى کتاب خدا و سنت پیغمبر صلى الله علیه و آله درباره خلافت امام على علیهالسلام یا معاویه مجبور کردند و على علیهالسلام به ناچار حکمیت «ابو موسى اشعرى» و «عمرو بن العاص» را پذیرفت و این دو داور، به خلع على علیهالسلام از خلافت رأى دادند. خوارج، امام على علیهالسلام و معاویه را مرتکب گناهى بزرگ (حکمیت در دین خدا) دانستند و به دنبال این تهمت، این مسئله پیش آمد که مرتکب گناه کبیره را حال چیست؟ آیا در آتش جهنم مخلّد خواهد بود؟ به دنباله این بحث، سخن از ایمان و حدود آن به میان آمد که ایمان چیست و مؤمن کیست؟(3)
این نزاع بستر سرکشى و فساد را براى حکمرانان مهیا کرد تا هر چه مىخواهند بکنند و سرانجام کار را به خدا وا گذارند؛ زیرا که معصیت و گناه هیچ آسیبى به ایمان نمىرساند.(4) از این رو، حکمرانان خلفاى بنىامیه تلاش زیادى در تقویت پایگاههاى اعتقادى مرجئه کردند که از آنان «حجاج بن یوسف ثقفى» را مىتوان نام برد.(5) این فرقه از چهار گروه تشکیل شده که عبارتاند از: «یونسیه»، «عبدیه»، «فسانیه» و «ثوبانیه» که هر یک اعتقادات خاص خود را دارند.(6) این فرقه در دوره امامت امام باقر علیهالسلام نیز به فعالیت خود ادامه داد. امام با اتخاذ موضعى تند و آشکار با آنان مخالفت کرد و هر جا سخنى از آنان به میان مىآمد، آنان را لعن و نفرین مىکرد و مىکوشید با بهرهگیرى از این شیوه، محدوده اعتقادى درست شیعه را در زمینههاى مختلف از این فرقه جدا کند؛ زیرا آنان با افراشتن عَلم اعتقادات منحرف خود، سبب گمراهى پیروان اهلبیت علیهمالسلام مىشدند و این به دلیل معاشرت زیاد آنان با دیگر شیعیان بود. به عنوان نمونه، در گفتگوى «عبداللّه بن عطاء» با امام، سخن این گروه پیش مىآید و عبداللّه اعتقاد آنان را در مورد وقت بر پا داشتن نماز ظهر بیان مىدارد. امام با توضیح مسئله، نظر مرجئه را رد مىکند و مىفرماید: «پروردگارا، پیروان گروه مرجئه را از رحمت خود دور فرما که آنان دشمنان ما در دنیا و آخرت هستند.»(7)
جبریه بر این باورند که انسان از خویش هیچ گونه اختیارى ندارد و مجبور است. در مقابل آن، فرقه قدریه بر آنند که هر بندهاى به وجود آورنده فعل خود است و خدا، کار او را به خودش وانهاده و حتى در اسباب کار یا انگیزه آن هم مختار است(8) و درست در مقابل جبریه قرار دارند.
این دو مسلک نیز در زمان خلافت امویان و در دوران حکمرانى معاویه به وجود آمدند و نزاع این دو، در تاریخ، پیشینهاى دراز دارد و در دوران حکمرانى «معاویة بن یزید» و «یزید بن ولید» به اوج خود رسید.(9) امامیه، مشربى خلاف این دو نظر را پذیرفتند که توسط امامان شیعه تبیین شد.(10) امام باقر علیهالسلامنیز،در این زمینه بسیار کوشید و با پیروان این دو نظر به شدت برخورد کرد. ایشان در ردّ نظریه قدریه و جبریه فرمودند:
«پروردگار بر آفریدگان خود مهربانتر از آن است که آنان را به گناه وا دارد و سپس بر آن عذابشان نماید. (ردّ دیدگاه جبریه) و او عزیزتر از آن است که اراده انجام کارى را بکند و آن محقق نگردد. (ردّ دیدگاه قدریه)
ایشان در پاسخ به این که آیا مشرب سومى هم وجود دارد، مىفرمود: آرى، گستردهتر از فاصله میان آسمان و زمین (و آن مشرب امرٌ بین الامرین است).»(11)
شخصى از امام صادق علیهالسلام درباره جبر و اختیار سؤال کرد که کدامیک از آن دو مورد تأیید امام است. امام در پاسخ فرمود: «لا جَبْرَ وَلا تَفْویضَ وَلکِنْ اَمْرٌ بَیْنَ الأَمْرَین؛ نه جبر و نه تفویض بلکه امرى میان آن دو [مؤرد تأیید است]» فرد پرسش کننده دوباره پرسید: «امر بین امرین» چیست؟ امام براى روشنتر شدن مطلب، آن را در قالب مثالى براى او توضیح داد و فرمود: «مَثَلُ ذلِکَ رَجُلٌ رَأَیْتَهُ عَلى مَعْصِیَةٍ فَنَهَیْتَهُ فَلَمْ یَنْتَهِ فَتَرَکْتَهُ فَفَعَلَ تِلْکَ الْمَعْصِیَةَ فَلَیْسَ حَیْثُ لَمْ یَقْبَلْ مِنْکَ فَتَرَکْتَهُ کُنْتَ اَنْتَ الَّذى اَمَرْتَهُ بِالْمَعْصِیَةِ؛ مثل آن به کسى مىماند که مىبینى به گناهى مشغول است و او را نهى مىکنى اما او دست از گناه بر نمىدارد. پس او را رها مىکنى و او نیز آن گناه را مرتکب مىشود. پس چون او [نهى را] از تو نپذیرفته و تو نیز او را رها کردى [نمىتوان گفت که] تو او را به گناه وا داشتهاى.»(12)
این گروه نیز پس از داورى بین امام على علیهالسلام و معاویه در جنگ صفین پدید آمد. هنگام بازگشت امام على علیهالسلام از صفین به کوفه، عدهاى از لشکریان بر او شوریدند و حکمیت را بر خلاف اسلام دانستند و شعار «لا حکم الاّ للّه» سر دادند. آنان امام على علیهالسلام، معاویه، عثمان و حکمین را کافر شمردند؛ زیرا آنان، عملکرد امام على و ... را گناه کبیره دانستند و مرتکب گناهان کبیره را کافر مىدانستند و ریختن خونشان را مباح بر مىشمردند. آنها دشمنان آشتىناپذیر بنىامیه، زمینداران بزرگ و مخالف وجود املاک خصوصى بودند و با اصل «مخلوق بودن قرآن» به شدت مخالف بودند. از بزرگان آنان مىتوان از: «اشعث بن قیس کندى»، «مسعر بن فدکى تمیمى» و «زید بن حصین طائى(13)» و از فرقههاى منشعب از آن، مىتوان «محکمه»، «ازارقه»، «بیهسیه»، «عجارده»، «ثعالبه»، «اباضیه» و «صفریه» را نام برد.(14)
آنان در طول تاریخ، رفتارى نابخردانه با امامان شیعه داشتند. در زمان امامت امام مجتبى علیهالسلام، امام را به خاطر صلح با معاویه بسیار سرزنش کردند.(15) در دوران امامت امام باقر علیهالسلام نیز مناظراتى بین آنها و امام در گرفت. امام در ردّ مبانى و باورهاى اعتقادىشان، آنان را «خُسران زدهترین آفریدگان خدا دانسته که دنیا و آخرت خود را تباه کردهاند(16)» و به اصحاب خود مىفرمود:
«به این پیمان گریزان (خوارج) بگویید: چگونه بر جدایى از على علیهالسلام گردن نهادید، با وجود این که خونتان را پیشتر در راه فرمانبردارى از او ارزانى داشتید و در خشنود کردن خدا بر هم پیشى مىگرفتید؟ و اگر به شما گفتند که ما بر حکم الهى گردن نهاده بودیم و شعار «لا حکم الا لله» سر دادند، در پاسخ بگویید: مگر خدا حکمیت را در دین خود نپذیرفته است؟ و مگر آن را به داورى دو نفر [در این آیه] وانگذارده که فرمود: «فَابعَثوا حَکَما مِن اَهلِهِ وَ حَکَما مَن اَهلِها اِن یُریدا اِصلاحا یُوَفِّقِ اللّهُ بَینَهُما»(17)؛ «هرگاه میان زن و شوهر اختلاف افتاد یک نفر از جانب شوهر و یک نفر از جانب زن [به عنوان] داور بر انگیزید تا اگر اصلاح را خواستند، خداى بین آنان وفاق ایجاد کند.»
آیا رسول خدا صلى الله علیه و آله در ماجراى «بنى قریظه»، «سعد بن معاذ» را داور معرفى نکرد تا بر آنچه مورد پذیرش خداست، حکم کند. آیا نمىدانید که امیرالمؤمنین علیهالسلام با این شرط حکمیت را پذیرفت که آن دو حَکَم بر اساس کتاب خدا حکم کنند و از آن فراتر نروند؟ آیا نگفت که اگر حکم آنها بر خلاف کتاب خدا باشد نخواهد پذیرفت؟ وقتى داورى به پایان رسید، به على علیهالسلام گفتند: کسى را داور خود ساختى که بر ضد تو حکم داد. آیا امیرالمؤمنین علیهالسلام نفرمود: من به داورى کتاب خدا تن در دادم، نه داورى یک شخص؟ حال باید گفت، در کجاى این حکمیت انحراف از حکم قرآن است؟ و این در حالى است که امام على علیهالسلام فرموده بود که حکمى را که خلاف قرآن باشد نخواهد پذیرفت. اتهام آنان به امیرالمؤمنین علیهالسلام پوچ و بىاساس است.»(18)
در مناظره دیگرى نیز یکى از بزرگان خوارج که به برترى امیرالمؤمنین علیهالسلام اقرار داشت، او را به کفر پس از ایمان در فرمانبردارى از خدا و رسولش متهم کرد. امام باقر علیهالسلام به او فرمود: «آیا آن روز که خدا على علیهالسلام را دوست داشت، نمىدانست که او روزى به دست یکى از اهل نهروان (خوارج) کشته مىشود؟» مرد خارجى پذیرفت. امام پرسید: «آیا محبت خدا به على علیهالسلام از روى فرمانبردارى او از دستورهاى خدا بود یا به خاطر گناه و سرکشى؟» مرد گفت: «پیداست که از روى بندگى و اطاعت على علیهالسلام بوده.» امام فرمود:«[پس حال که على علیهالسلام از روى اطاعت و فرمانبردارى مورد محبت خدا واقع شده و خداى او را دوست مىداشته، واضح است که تمامى اعمالش مورد پسند خدا بوده است] اینک برخیز و برو!» مرد خارجى که در میدان بحث و مناظره با امام به سادگى شکست خورده بود، زیر لب گفت: «اللّهُ اَعلَم حَیثُ یَجعَلُ رِسالَتَهُ؛ خداى بهتر مىداند که رسالت خود را کجا قرار دهد.»(19)
غلات به معناى «گزافه گویان» است. ایشان فرقهاى از شیعه هستند که درباره امامان خود گزافهگویى کرده و آنان را تا سر حد خدایى رسانیدهاند و یا قایل به حلول جوهر نورانى الهى در امامان خود شدهاند یا به تناسخ قایل گردیدهاند. آنان چند دسته شدند، برخى گفتند امام على علیهالسلام و بعضى از امامان شیعه، خدا هستند و برخى دیگر از آنان گفتند که ایشان پیغمبرند.(20)
جاى شگفتى ندارد که ریشه عقاید آنان را در مذاهب حلولیه و تناسخیه مثل یهود و نصارا و یا از خرّم دینى و مزدکى بدانیم؛ زیرا جزیرة العرب و سرزمین بین النهرین و شامات پیش از ظهور اسلام، کانون قبیلههاى مختلف عرب و غیر عرب بوده و نیز برخوردگاه عقاید و ادیان گوناگون بوده است و نشانههاى آشکارى از عقاید و دیدگاههاى آنان در برخى فرق اسلامى دیده مىشود.(21) فرقه غلات مشتمل بر دهها فرقه دیگر مىشود که نام تمامى آنها در نوشتههاى ملل نویسان موجود است.
امامان شیعه، اندیشه آنان را به شدت طرد کردند و آنان را «یهود و نصاراى» امت پیامبر صلى الله علیه و آله نامیدند تا عمق انحراف و کجروى اندیشه آنان بر مسلمانان آشکار شود.(22)
امام باقر علیهالسلام با اتخاذ موضعى صریح و شفاف به رویارویى با اندیشههاى منحرف آنان پرداخت. روزى امام باقر علیهالسلام در میان جمعى از شیعیان خود رو به آنها کرده و فرمود: «اى جماعت شیعه! میانه رو باشید تا تندروان (غلات) از تندروى خویش پشیمان شوند و به شما اقتدا کنند و جویندگان راه حقیقت به شما ملحق گردند.»
در این لحظه مردى از میان جمعیت برخاست و پرسید: «تندروان کیانند؟» امام فرمود: «آنان کسانى هستند که به ما اوصاف و عناوینى را نسبت مىدهند که ما خودمان آن را براى خویش قائل نشدهایم. آنان از ما نیستند و ما هم از ایشان نیستیم... به خدا سوگند ما از سوى خدا آزادى مطلق نداریم و بین ما و خدا خویشاوندى نیست و بر خداوند حجّتى بر ترک تکلیف نخواهیم داشت. ما به پروردگار، جز به وسیله اطاعت و بندگى او تقرب نمىجوئیم. هر یک از شما مطیع خداوند باشد، ولایت و محبت ما براى او سودمند است و کسى که اهل معصیت باشد، ولایت ما سودى به حالش ندارد. پس بر حذر باشید از فریفتن خویش و فریب خوردن از غلوّ کنندگان.»(23)
از جمله سردمداران این گروه، فردى به نام «ابو منصور عجلى» بود که خود را پس از شهادت امام باقر علیهالسلام جانشین ایشان معرفى کرد. او که در شهر کوفه خانه داشت و زادگاهش در بیابانهاى عراق بود، فردى بىسواد بود که حتى خواندن و نوشتن را نمىدانست. وى یاران خود را بر خفه کردن و قتل ناگهانى مخالفان خود دستور داده بود.(24)
او بر این باور بود که نبوت ختم نشده است و ائمه پس از پیامبر صلى الله علیه و آله، از امیرالمؤمنین علیهالسلام تا امام باقر علیهالسلام، از پیامبران الهى هستند و پس از آنان پیامبرى به وى رسیده و تا شش پشت از فرزندان او همگى پیامبر خدایند و آخرین پیامبر، قائم آخر الزمان مىباشد که ششمین فرزند اوست. در ذیل آیه شریفه «وَ اِنْ یَرَوْا کِسْفا مِنَ السَّماءِ ساقِطا یَقُولُوا سَحابٌ مَرْکُومٌ»(25) مىگفت: «على علیهالسلام همان ابرى است که از آسمان فرو افتاده است.» و سپس آیه را در شأن خود دانست و گفت: «من همان پاره ابرى هستم که خدا افتادن آن را از آسمان وعده داده است. پروردگار مرا به آسمانها فراخواند و دست بر سر من کشید و گفت: فرزندم بر زمین نازل شو و پیامهاى مرا به مردم برسان و سپس من به زمین هبوط کردم.»(26)
وى پس از چندى با برخورد شدید امام باقر علیهالسلام روبرو شد و امام او را طرد کرد. وى از ادعاى نبوت دست برداشت؛ اما داعیه امامت بلند کرد.(27)
از دیگر چهرههاى منحرف و پیشوایان فرقه غلات «بیان تَبّان» (کاه فروش) است که امیرالمؤمنین علیهالسلام را خدا مىانگاشت و خود را مضمون آیه شریفه «هذا بَیانٌ للنّاس وَ هدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقینَ»(28) مىانگاشت و مىگفت: «در روز قیامت همه چیز از بین مىرود به جز چهره خدا که مردى از نور است و او نیز متلاشى شده ولى صورتش باقى مىماند؛ زیرا خداوند فرموده است: «کُلُّ شَىْءٍ هالِکٌ اِلاّ وَجْهَهُ.»(29) و نیز تفاسیر دگرگونه دیگرى در مورد برخى دیگر از آیات قرآن داشت.(30) او نامهاى توهینآمیز با این مضامین به امام باقر علیهالسلام نوشت: «اسلام بیاور تا رستگار شوى و نجات یابى؛ چرا که تو نمىدانى خدا رسالت را در کجا و بر دوش چه کسى قرار داده است و منِ رسول خدا وظیفهاى جز ابلاغ پیام خدا ندارم و کسى که انذار کند همانا معذور است.(31)»
امام باقر علیهالسلام به شدت از او بیزارى جست و فرمود: «خداوند بیان تبّان را لعنت کند، زیرا وى بر پدرم دروغ مىبست و من شهادت مىدهم که پدرم بنده نیکوکار و صالح خدا بود.»(32)
و در روایتى دیگر نیز آمده است که امام علیهالسلام به درگاه خداى خویش عرض کرد: «پروردگارا! من از بیان تبّان به درگاه تو تبرّى و بیزارى مىجویم.»(33)
آنان پیروان «مغیرة بن سعید عجلى» و فرقهاى از غلات بودند که اعتقاد به رؤیت و تجسیم و نیز امامت او پس از امام باقر علیهالسلام داشتند و مىگفتند او منجى آخرالزمان است؛ نمىمیرد و ظهور خواهد کرد. هنگامى که مغیره به قتل رسید، در بین یاران و پیروانش اختلاف افتاد و دستهاى از آنان در پندار انتظار ظهور او و رجعتش باقى ماندند و دستهاى دیگر قائل به انتظار ظهور امام باقر علیهالسلام شدند. او فتاواى عجیبى در احکام دین از خود صادر کرد. مغیره در ابتدا قائل به امامت امام باقر علیهالسلام بود ولى پس از مدتى، به غلو روى آورد و به خداوندى امام باقر علیهالسلام معتقد شد. گاه نیز به یارانش در مورد امام مىگفت: «منتظر ظهور او باشید که او باز خواهد گشت و جبرئیل و میکائیل با او بین رکن و مقام بیعت خواهند نمود.»(34)
امام باقر علیهالسلام و دیگر امامان او را لعن و نفرین کردند. امام باقر علیهالسلام در روایات بسیارى او را لعن کرده فرمود: «خدا و رسولش، مغیرة بن سعید را از رحمت و دوستى خود دور گردانند که او دروغهاى بسیارى بر ما اهلبیت بست.»(35)
امام در سخنى دیگر او را به «بلعم» تشبیه کرد که خداوند به او دانش عطا فرموده بود، ولى او از نشانههاى خدا روى گرداند و از شیطان پیروى کرد و گمراه شد.(36)
امام صادق علیهالسلام نیز در مورد او فرمود: «خدا مغیرة بن سعید را لعنت کند! او بر پدرم دروغ بست و خدا نیز سختى عذابش را به او چشاند. خدا لعنت کند کسى را که چیزى در مورد ما بگوید که ما خود در مورد خویش نگفتهایم و خدا لعنت کند کسى را که نسبت بندگى خدا را از ما دور کند.»(37)
«جارودیه» یکى از فرق «زیدیه» است که رهبرى آن را «ابو الجارود زیاد بن منذر سرحوب» به عهده داشت. او از شاگردان امام باقر علیهالسلام بود. نابیناى مادر زاد بود و لقب سرحوب را امام باقر علیهالسلام به او داد که نام شیطانى نابیناست و در دریاها زندگى مىکند. از این رو، نام دیگر این فرقه را «سرحوبیه» نیز گفتهاند.(38) آنان پس از شهادت امام حسین علیهالسلام امامت را در فرزندان او و امام حسن علیهالسلام مىدانند و هر که از فرزندان آن دو امام به پا خیزد و قیام کند، پیروىاش را در مقام امام، واجب مىدانند.(39)
امام باقر علیهالسلام در دوران زندگانى خود، هر گاه ابوالجارود را مىدید او را ارشاد مىکرد و شیعیان را از نزدیک شدن به او باز مىداشت و مىفرمود: «او شیطانى نابیناست. او کورچشم و کوردل است.»(40) بین او و امام مناظرهاى بر سر امامت فرزندان امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام در گرفت که تاریخ گویاى آن است.(41)
مبارزه با اندیشههاى خطر آفرین یهود
فتنه انگیزى یهودیان، سرسختترین دشمنان اسلام، از بعثت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آغاز شد و سالیان متمادى به فتنه انگیزى خود به صورت پنهانى و آشکار ادامه دادند. آنان از حربههایى مانند جعل احادیث استفادهاى جماعت شیعه! میانهرو باشید تا تندروان (غلات) از تندروى خویش پشیمان شوند و به شما اقتدا کنند و جویندگان راه حقیقت به شما ملحق گردند.
امام تلاش خود را بیشتر متوجه محافل علمى مسلمانان با حرکتى خزنده در فقه و کلام ادامه مىدادند.
مبارزه با اندیشه خطر آفرین یهود و شناساندن خط توطئهاى که براى خدشهدار کردن اسلام ترسیم کرده بودند، یکى از تلاشهاى دراز مدت و گسترده امام باقر علیهالسلام را به خود اختصاص داد. یهودیانى که در محیط زندگانى مسلمانان مىزیستند، آنان که اسلامى ظاهرى آورده بودند و یا هنوز بر آیین یهود پا مىفشردند، تلاش مىکردند تا قبله خود، بیتالمقدس را برتر از قبله مسلمانان جلوه دهند و در این باره کوشش بسیار مىکردند. زراره مىگوید: «نزد امام باقر علیهالسلام که رو به روى کعبه نشسته بود، نشسته بودم. فرمود: مىدانستى که نگریستن به خانه خدا عبادت است؟ در این لحظه مردى از قبیله «بُجَلیة» به نام «عاصم بن عمر» وارد شد و به امام گفت: کعب الاحبار مىگوید: کعبه هر صبح در برابر بیتالمقدس سجده مىآورد. امام فرمود: نظر تو در مورد سخن کعب الاحبار چیست؟ گفت: راست گفته است. امام فرمود: تو و کعب الاحبار هر دو دروغ مىگویید. و امام خشمگین شد به گونهاى که راوى مىگوید هرگز امام را به خاطر سخن کسى این قدر خشمگین ندیده بودم. امام فرمود: خداوند خانهاى به بلند مرتبگى این خانه [و به کعبه اشاره کرد] نیافریده و هیچ جایى را به سان آن گرامى نداشته است....»(42)
1. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 46، ص 309، /ابو جعفر محمدبن جریر بن رستم الطبرى، دلائل الامامة، نجف، منشورات مطبعة الحیدریة، 1369 ق، ص 106 (با اندکى تفاوت).
2. شیخ محمدحسین الاعلمى الحائرى، دائرة المعارف الشیعیّة العامّة، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1413 ق، چاپ دوم، ج 17، ص 73.
3. معارف و معاریف، ج 9، ص 269.
4. ابوالفتح الشهرستانى، موسوعة الملل و النحل، بیروت، مؤسسة ناصر للثقافة، 1981 م، چاپاول، ص 60.
5. فرهنگ فرق اسلامى، 1368 ش، صص 404 ـ 406.
6. دایرة المعارف الشیعیة العامة، ج 17، ص 73.
7. بحارالانوار، ج 46، ص 291.
8. موسوعة الملل و النحل، ص 36/ دائرة المعارف الشیعیة العامة، ج 14، ص 286/ معارف و معاریف، ج 8، ص 261.
9. فرهنگ فرق اسلامى، ص358.
10. ن، ک: محمد بن یعقوب الکلینى، اصول کافى، قم، انتشارات اسوه، 1414 ق، ج 1، 445.
11. اصول کافى، ج 1، ص 452.
12. اصول کافى، محمد بن یعقوب بن اسحاق الکلینى، قم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1372 ه . ش، ج1، ص456.
13. محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1368 ش، ص 186 ـ 188/ الملل و النحل، ص 50/ معارف و معاریف، ج 5، ص 244.
14. موسوعة الملل و النحل، ص 50.
15. ن. ک: بحارالانوار، ج 2، ص 298.
16. بحارالانوار، ج 44، ص 13.
17. نساء/35.
18. ابو منصور احمد بن على بن ابىطالب الطبرسى، الاحتجاج، قم، دارالاسوه للطباعة و النشر، چاپ دوم، 1416 ق، ج 1، ص 174.
19. بحارالانوار، ج 21، ص 26.
20. فرهنگ فرق اسلامى، ص 344.
21. موسوعة الملل و النحل، ص 81.
22. ن. ک: بحارالانوار، ج 2، ص 250 و ج 4، ص 303 و ج 25، ص 134.
23. اصول کافى، ج2، ص75.
24. فرهنگ فرق اسلامى، محمدجواد مشکور، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1368 ه . ش، ص 428.
25. طور/ 44 «آنها [چنان لجوجند که] اگر ببینند قطعه سنگى از آسمان [براى عذابشان] سقوط مىکند، مىگویند: این ابر متراکمى است.»
26. الملل و النحل، ابو الفتح الشهرستانى، بیروت، مؤسسة الناصر للثقافة، چاپ اول، 1981م، ص76.
27. قاموس الرجال، محمدتقى التسترى، قم، انتشارات جامعه مدرسین، چاپ اول، 1422 ه . ق، ج11، ص524.
28. آل عمران/ 139.
29. قصص/ 88.
30. الملل و النحل، ص65.
31. همان، ص66.
32. اختیار معرفة الرجال، ابو جعفر الطوسى، قم، مؤسسة آل البیت، 1404 ه . ق، ج1، ص303.
33. همان.
34. موسوعة الملل و النحل، ص 75 ـ 76.
35. محمدتقى التسترى، قاموس الرجال، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، چاپ دوم، 1415 ق، ج 10، ص 191.
36. همان، ص 190؛ ابو جعفر محمدبن حسن طوسى، اختیار معرفة الرجال، قم، مؤسسه آل البیت علیهمالسلام ، 1404 ق، ج 1، ص 494.
37. همان، ص 188 و 491.
38. ابو جعفر محمد بن حسن طوسى، اختیار معرفة الرجال، قم، مؤسسه آل البیت علیهمالسلام ، 1404 ق، ج 3، ص 495.
39. فرهنگ فرق اسلامى، ص 227/ موسوعة الملل و النحل، ص 68.
40. اختیار معرفة الرجال، ج 3، ص 495.
41. ن. ک: الاحتجاج، ج 2، ص 175.
42. بحارالانوار، ج 46، ص 353.
منبع:مجله مبلغان، شماره 64، ابوالفضل هادىمنش.