امام محمد باقر علیه السلام :
" زبان، کلید هر خوبی وبدی است. سزاوار است که مومن بر زبان خود مُهر زند، چنانکه بر طلا و نقره اش مُهر می زند."(1)
امام محمد باقر علیه السلام چهار سال پیش از واقعه عاشورا در سال 57 هجری، از پدر و مادری علوی ( امام سجاد و دختر امام حسن مجتبی علیهما السلام) در مدینه، چشم هستی را به جمال خویش روشن نمود.
درباره روز ولادت ایشان اختلاف است. برخی میلاد آن حضرت را سوم صفر و برخی اول رجب گفته اند.(2)
در میان امامان پس از امیرمومنان علیه السلام ، بخش عمده ای از روایات به امام باقر و امام صادق علیهما السلام منتهی می گردد و این به دلیل موقعیت خاص سیاسی جامعه آن روز بود که این دو امام بیش از امامان دیگر فرصت نشر علوم آل محمد علیهم السلام را پیدا نمودند.
ابن شهر آشوب می نویسد: از فرزندان امام حسن و امام حسین علیهما السلام آنچه در زمینه تفسیر، کلام، فتوا و احکام حلال و حرام از آن حضرت صادر شده ،از کس دیگری صادر نشده است.(3)
نشر این احادیث سبب شهرت عظیم علمی آن امام همام، در آن روزگار به عنوان عالم، امام، فقیه و محدث بوده است. ابوزهره از میان انبوه کسانی که به آن حضرت مراجعه و از محضر ایشان کسب علم کرده اند، به سفیان ثوری، سفیان بن عینیه( محدث مکه) و ابوحنیفه اشاره کرده است.(4)
ابرش کلبی از هشام بن عبدالملک پرسید: این کیست که مردم عراق او را در میان گرفته و مشکلات علمی خود را از او می پرسند؟ هشام گفت: این پیامبر کوفه است، خود را پسر رسول خدا و شکافنده علم و مفسر قرآن می داند.(5)
جابربن عبدالله انصاری روایتی در فضیلت امام باقر علیه السلام نقل نموده که به نوشته ابن شهر آشوب ، فقهای مدینه و عراق، همگی آن را روایت کرده اند . در این روایت جابر گوید(6): رسول خدا مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود: تو بعد از من آنقدر زنده می مانی که مردی از فرزندان مرا- که شبیه ترین مردم به من و نامش مطابق نام من باشد- زیارت کنی، وقتی که او را دیدی، سلام مرا به او برسان و این سفارش مرا حتماً عمل کرده و سهل مگیر.
یعقوبی در ادامه حدیث چنین آورده است(7) :
وقتی جابر به سنین پیری رسید و مرگ خود را نزدیک دید، پیوسته می گفت، ای باقر ای باقر، کجایی. تا این که روزی آن حضرت را دید و خود را به وی رسانید، در حالی که دست و پای حضرت را می بوسید و می گفت: پدر و مادرم فدای تو که شبیه پدرت رسول خدا هستی، رسول خدا بر تو سلام فرستاد.
کسی از جانب پروردگار عهده دار مقام امامت می شود که در تقوا، خداترسی و اجلال او، تواضع و فروتنی و نشان دادن اخلاص در بندگی نمونه باشد ، تا برای دیگران الگو قرار گیرد.
ما نیز به فراخور توان خویش پرتوهایی ازمؤلفه های اخلاقی امام باقر علیه السلام را که بر ما تابیده است را ذکر می نماییم.
ابن شهر آشوب در کتاب مناقب در مورد امام باقرعلیه السلام می نویسد:
او راستگوترین و گشاده روترین و بخشنده ترین مردمان بود. در میان اهل بیت کمترین ثروت و درعین حال بیشترین هزینه را داشت. هر جمعه یک دینار صدقه می داد و می فرمود: صدقه روز جمعه به خاطر فضیلت این روز بردیگر روزها، دو چندان می شود. چون پیشامدی غم انگیز به او روی می نمود زنان و کودکان را جمع می کرد و آنگاه خود دعا می کرد و آنان آمین می گفتند. بسیار ذکر خدا می گفت. راه می رفت در حالی که ذکر خدا می گفت. غذا می خورد در حالی که ذکر خدا می گفت. با مردم سخن می گفت، اما این امر او را از ذکر خدا باز نمی داشت. فرزندانش را جمع می کرد و به آنان می فرمود تا طلوع آفتاب ذکر بگویند. هر کس از آنان را که می توانست قرآن بخواند به تلاوت قرآن و هر کس را که نمی توانست به گفتن ذکر، امر می فرمود. شیخ مفید نیز درباره آن حضرت می گوید: مراتب بخشندگی او در خاص و عام آشکار و بزرگواری اش در میان مردم مشهور و با وجود کثرت عیال و متوسط بودن وضع زندگی اش به تفضیل و احسان شناخته شده بود.
از سلیمان بن دمدم نقل شده است که گفت: آن حضرت از پانصد درهم تا ششصد و تا هزار درهم هدیه می داد و هیچ گاه از دادن صله به برادران و دیدار کنندگان و امیدواران و آرزومندانش به ستوه نمی آمد. هرگاه می خندید، می فرمود: خداوندا بر من خشم مگیر!
أبی در کتاب نثر الدر می نویسد: هر گاه فرد دردمند و گرفتاری را می دید ، زیر لب استعاذه می گفت و هیچ گاه از اهل خانه اش شنیده نشد که به فقیر بگوید: ای فقیر خدا به تو برکت دهد و یا ای فقیر این را بگیر بلکه آن حضرت همواره می فرمود که فقیران را با بهترین نامهایشان صدا بزنند.(8)
ابونعیم اصفهانی به هنگامی که از امام باقر در کتاب خود( حلیة الاولیاء) نام می برد او را با این صفات وصف می کند: حاضر، ذاکر، خاشع، صابر ابوجعفر محمد بن علی الباقر .(9)
درباره خشوع فراوان آن امام در برابر خداوند، از افلح ، آزاد کرده ابوجعفر بشنویم که چه می گوید: با محمد بن علی به قصد حج بیرون شدم. چون به مسجد درآمد به خانه خدا نگریست با صدای بلند گریست. عرض کردم: پدر و مادرم به فدایت مردم به شما می نگرند ای کاش اندکی صدای خود را پایین می آوردید. امام به من پاسخ داد: وای برتو ای افلح ! چرا نگریم ؟! شاید خدای تعالی در اثر این گریه بر من به مهربانی بنگرد و فردا در پیشگاهش سرفراز و رستگار شوم. افلح گوید: آنگاه امام طواف کرد و سپس آمد تا نزد مقام نماز گزارد. سپس سر از سجودش برداشت و دیدم که پیشانی آن حضرت از بسیاری اشک ، خیس شده است.
افلح می افزاید: آن حضرت هر گاه می خندید، می فرمود: خداوندا بر من خشم مگیر!(10)
فرزند بزرگوارش امام جعفر صادق علیه السلام در وصف اخلاص و عبادت پدرش چنین می فرماید:
پدرم بسیار ذکر خدا می گفت. من با او می رفتم، و او ذکر خدا می گفت. با او غذا می خوردم و او ذکر خدا می گفت. با مردم سخن می گفت، اما این امر او را از ذکرخدا باز نمی داشت. زبانش را می دیدم که به کامش می چسبید و با این وصف پیوسته از گفتن ذکر لا اله الا الله باز نمی ایستاد. ما را جمع می کرد و به ما می فرمود که تا طلوع آفتاب ذکر خدا بگوییم و هر یک از ما را که می توانست بخواند به تلاوت قرآن فرمان می داد و هر که نمی توانست، می فرمود ذکر بگوید.(11)
امام صادق (ع) در همین باره باز می فرماید:
من بستر پدرم را می گستردم و انتظار می کشیدم تا بیاید. چون او به بسترش می آمد و می خوابید من نیز به سوی بستر خود می رفتم. شبی او دیر کرد و من به جستجویش به مسجد رفتم . مردم همه در خواب بودند . ناگهان پدرم را دیدم که در مسجد به حال سجده است. در مسجد جز او کس دیگر نبود. ناله اش را می شنیدم که می گفت: پیراسته ای پرورگارا! تو، به حقیقت پروردگار منی . از روی تعبد وبندگی تو را سجده می کنم. معبودا! کردار من اندک است پس تو خود آن را برایم دو چندان کن. بارالها! مرا از شکنجه ات درروزی که بندگانت را بر می انگیزی، در امان نگاه دار و بر من نظر کن که توالبته توبه پذیر و مهربانی .(12)
آن حضرت بسیار به قرآن عشق می ورزید و بدان علاقه نشان می داد و تحت تأثیر آیات آن قرار می گرفت. ابان بن میمون قداح گوید: ابوجعفرعلیه السلام به من فرمود: قرآن بخوان؟ پرسیدم: از کدام سوه بخوانم؟ فرمود: از سوره نهم( توبه). ابان گوید: آمدم که حواس خودرا بر آن سوره متمرکز کنم آن حضرت فرمود: از سوره یونس بخوان. ابان گوید: این آیه را خواندم:
" لِلَّذینَ أَحْسَنُوا الحُسْنی وَ زِیادَةُ وَ لا یرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرُ وَلا ذِلَّةُ". ( یونس /26)
" برای کسانی که ایمان آوردند نیکوی و زیادت است و هرگز بر رخسارش گرد خجالت و ذلت ننشیند."
امام با شنیدن این آیه فرمود: بس است. آنگاه گفت : رسول خدا (ص) فرمود: در شگفتم که چطور وقتی قرآن می خوانم پیر نمی شوم.(13)
آن حضرت (ع) کاملاً به فرمان خداوند تسلیم بود. یکی از اصحابش روایت می کند که عده ای نزد ابوجعفر آمدند و دیدند که پسر آن حضرت بیمار و خود وی نیز ناراحت و اندوهگین است و آرام و قرار ندارد. دیدار کنندگان گفتند: به خدا قسم اگر به وی مصیبتی رسد، می ترسیم از او چیزی ببینیم که خوش نداریم. پس دیری نپایید که صدای شیون و زاری بر آن پسر بلند شد. در این لحظه امام باقرعلیه السلام با رویی گشاده و حالتی متفاوت با آنچه پیش از این داشت، بر دیدار کنندگان وارد شد . آنان عرض کردند: فدایت شویم، ما از حالتی که شما پیش از این داشتید، می ترسیدیم( با مرگ این کودک) حادثه ای پیش آید که موجب اندوه و ناراحتی ما شود! حضرت به آنان پاسخ داد: ما مایلیم کسانی که به آنان علاقه داریم، سالم بمانند و بهبود یابند. اما هنگامی که فرمان خدا جاری می شود به آنچه که او دوست می دارد گردن می نهیم.(14)
آن حضرت از انجام هیچ کردار صالحی فروگذار نمی کرد. در این باره روایت جالبی از یکی از اصحاب آن حضرت نقل شده است.
راوی می گوید: ابوجعفر (ع) در تشییع جنازه یکی از مردان قریش حاضر شد. من نیز با آن حضرت بودم. مردی به نام عطاء در میان تشییع کنندگان بود. ناگاه زنی فریاد سر داد. عطاء گفت: ای زن اگر ساکت نشوی ما باز می گردیم، اما زن خاموش نشد و در نتیجه عطاء بازگشت. راوی می گوید: به ابوجعفر گفتم: عطاء بازگشت. امام پرسید: چرا؟ گفتم:
این زن فریاد سر داد و عطاء به او گفت: یا خاموش شو یا ما باز می گردیم و چون این زن دست از فریاد برنداشت عطاء هم بازگشت.
امام علیه السلام فرمود: به راه خود ادامه دهیم. اگر ما باطلی را با حق ببینیم و حق را به باطل واگذاریم حق مسلمان را ادا نکرده ایم. چون بر جنازه، نماز گزارده شد، صاحب عزا به ابوجعفر عرض کرد: باز گرد که تو پاداش خود را گرفتی خداوند تو را بیامرزد. تو نمی توانی راه بروی، اما آن حضرت از بازگشت امتناع ورزید . به آن حضرت عرض کردم: صاحب عزا به تو اجازه بازگشت داد و من حاجتی دارم که می خواهم آن را از شما درخواست کنم:
آن حضرت پاسخ داد: من با جنازه می روم. ما به اجازه او نرفتیم و به اجازه او هم باز نمی گردیم بلکه این فضل و پاداشی است که ما آن را طلب کرده بودیم. انسان تا آن اندازه که به دنبال جنازه می رود، پاداش آن را دریافت می کند. (15)
معاشرت آن حضرت با دیگران در نهایت ادب و بزگواری بود . به عنوان مثال ابوعبیده از ادب امام باقرعلیه السلام به هنگام سفر روایتی نقل کرده و گفته است: من رفیق راه ابوجعفر بودم. ابتدا من سوار می شدم و سپس آن حضرت . پس چون هر دو بر پشت مرکب سوار می شدیم، سلام می کرد و احوال می پرسید مانند کسی که انگار تا این لحظه دوستش را ندیده بود و با من مصافحه می کرد و به هنگام پایین آمدن، پیش از من فرود می آمد و چون هر دو قرار می یافتیم، سلام می داد و احوالپرسی می کرد چنان که گویی تازه دوستش را دیده است.
پس به او عرض کردم: ای فرزند رسول خدا کاری می کنی که پیشینیان ما چنین نکرده اند واگر حتی یک بار هم این کار را بکنند، بسیار است.
امام فرمود:" آیا نمی دانی در مصافحه چه چیزی (نهفته) است؟ دو مؤمن که با یکدیگر برخورد می کنند و یکی از آنها با دیگری مصافحه می کند گناهان آن دو فرو می ریزد چونان که برگ از درخت می ریزد و خداوند تا زمانی که آن دو ازهم جدا شوند به آن دو می نگرد.(16)
امام در رفتار با مردم نکوکار و عفیف و پاکدامن بود. بدین سان از گناه دیگران تا آنجا که می توانست چشم می پوشید و همین بهترین اثر را در دل مردمان می گذاشت.
روزی مردی مسیحی( از روی طعنه) به آن حضرت گفت: تو بقری؟
امام فرمود: نه من باقرم. باز مرد به قصد طعنه گفت: تو فرزند آشپزی؟
امام فرمود: آشپزی حرفه مادرم بود. مرد باز گفت: تو پسر آن زن سیاه چرده زنگی بد اخلاقی؟
حضرت پاسخ داد: اگر تو راست می گویی خداوند او را بیامرزد و اگرتو دروغ می گویی خداوند تو را بیامرزد!
مرد نصرانی از اخلاق امام باقرعلیه السلام مات و مبهوت ماند و همین امر او را واداشت تا به دست امام باقر(ع) به دین اسلام تشرف یابد.(17)
1- تحف العقول ، ص 308.
2- قول اول در کشف الغمه، ج 2، ص 136 و قول دوم در مسارالشیعه، ص 33 آمده است.
3- مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 327.
4- الامام الصادق علیه السلام ، ص 22.
5- بحار الانوار، ج 46، ص 355.
6- بحار الانوار، ج 46، ص 294.
7- تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 320.
8- فی رحاب ائمة اهل البیت- سیرة الباقر، ص 6.
9- حلیة الاولیاء ، ص 289.
10- همان، ص 290.
11- حلیة الاولیاء، ص 298.
12- همان، ص 301.
13- حلیة الاولیاء ، ص 303.
14- همان، ص 301.
15- همان .
16- همان، ص 289.
17- همان .