فمینیسم چیست
فمینیسم، جنبشى سازمان یافته براى دست یابى به حقوق زنان و ایدئولوژى ایى براى دگرگونى جامعه است؛ که هدف آن، صرفا تحقق برابرى اجتماعى زنان نیست، بلکه رؤیاى دفع انواع تبعیض و ستم نژادى را در سر مىپروراند.
همه گرایش هایى که زیر چتر گسترده این جنبش گرد آمده اند، در این باورند که زنان با بىعدالتى و نابرابرى روبه رو شده اند؛ اما درباره علل ستم بر آنان، تحلیل هاى مختلفى ارائه مىدهند و بر همین پایه، راهبردهاى متفاوتى نیز پیشنهاد مىکنند.
نخستین بار، واژه فمینیسم (Feminisme) در یک متن پزشکى به زبان فرانسه، براى تشریح گونه اى وقفه در رشد اندام ها و خصایص جنسى بیماران مردى به کار رفت که تصور مىشد از خصوصیات زنانه یافتن بدن خود در رنج بود. سپس الکساندر دوما، نویسنده فرانسوى، این واژه را در جزوه اى با عنوان «مرد و زن»، درباره زناى محصنه و زنانى به کاربرد که به گونه اى ظاهرا مردانه رفتار مىکردند.
فمینیسم به عنوان یک اصطلاح سیاسى، از سال 1837 م. وارد فرهنگِ فرانسه شد. این واژه هر چند در ارائه چهره اى کلى و منهاى مشخصه هاى یک مکتب سیاسى - اجتماعى، واژه اى گویا است؛ اما با دارا بودن این کلیت مفهومى، از مؤلفه ها و شناسه هاى معرفى یک تفکر خاص، تهى مى باشد. براى فهم معناى خاصِ اراده شده از فمینیسم، به پسوند آن نیاز است و این پسوندها هستند که تعیین کننده نوع گسترش، مشخصه ها و اهداف خاص آن مى باشند و بدین ترتیب است که مثلاً فمینیسم رادیکال از فمینیسم سوسیالیست متمایز مىگردد.
در مباحث آکادمیک، فمینیسم به معناى اعم، شامل هر گونه مطالبات حقوقى و اجتماعى زنان است؛ اما آن چه امروز به عنوان فمینیسم مطرح مىشود، فمینیسم به معناى اخص است که جنبشى کاملاً سیاسى - ایدئولوژیکى و حمایت شده از کانون هاى خاص در جهان است.
بهتر آن است که بگوییم فمینیسم قبل از آن که یک مکتب و ایدئولوژى مستقل باشد، یک وجه اجتماعى براى احقاقِ حقوق زنِ مظلوم در اروپا و غرب است.
در دهه 1840 م.، جنبش حقوق زنان در ایالات متحده ظهور کرد و به فعالیت در جهت تبیین جایگاه زن در جامعه آمریکا پرداخت. دستاورد مهم این فعالیت ها، اعلامیه «احساسات» است که خواهان رعایت اصول آزادى و برابرى در مورد زنان بود.
قبل از ظهور جنبش هاى مدافع حقوق زنان، نویسندگان زن درباره نابرابرى ها و بى عدالتىهاى اجتماعى علیه زنان، مطالبى نوشته بودند. در واقع، آغازگرِ این گونه جنبش ها و منشأ پیدایش نهضت فمینیسم، همین نویسندگان بودند که با تحولات فکرى و فرهنگى، زمینه خیزش زنان جهت احقاقِ مطالبات خود را فراهم نمودند. به عنوان نمونه، مىتوان به خانم مرى ولستن کرافت، نویسنده «احقاق حقوق زنان» و سیمون دو بوار، نویسنده «جنس دوم» اشاره نمود.
در یک جمع بندى کلى از تعریف فمینیسم، مىتوان گفت جنبش هاى فعالى از حقوق زنان، چه در جهان غرب و چه در کشورهاى اسلامى، در اعتراض به برخى نابرابرى هاى اجتماعى شکل گرفتند؛ اما با گذشت زمان، به جریانى فرهنگى تبدیل شدند که بر اساس انگاره هاى مشخص اعتقادى، به تحلیل نابرابرى هاى زنان و آرمان هاى زنانه پرداختند. امروزه، واژه فمینیسم به دفاع از حقوق زنان بر اساس آرمان برابرى طلبى اطلاق مى شود.
علل پیدایش فمینیسم
شناخت فمینیسم، به عنوان مکتبى که دفاع از حقوق زنانى را به همراه خود یدک مىکشد، نیاز به بحث تاریخى و اجتماعى در فرهنگ و تاریخ غرب دارد که این نوشتار گنجایش آن را ندارد؛ اما براى بررسى علل پیدایش فمینیسم، ناچاریم مقوله زن و حقوق او را از منظر تاریخى، به طور خلاصه بیان کنیم.
در روم باستان، زنان از حقوق اجتماعى برخوردار نبودند و از ارث محروم بودند. پس از مرگ شوهر، زن مانند سایر اشیاء، به ورثه منتقل مىشد. رومیان با آنکه در قوانین و حقوق، پیشرفت کرده بودند؛ اما افکار عامه نسبت به زنان، متمایل به خشونت و سختگیرى بود.
در دمکراسى آتن، زنان با بردگان و ولگردها برابر بودند و حق رأى و مالکیت اقتصادى نداشتند؛ به گونه اى که به زنان اجازه خرید و فروش در اشیاء گرانتر از بیست من جو نمى دادند.
با سقوط امپراطورى روم، فضاى اجتماعى به تدریج تحت تأثیر آموزه هاى مسیحیت، تلطیف شد. قرون وسطى، دوران راحت باش براى زنِ اروپاى قدیم بود. در قرنهاى ششم و هفتم میلادى که با گسترش تعالیم مسیحیت همراه بود، زنان حتى در دیرها و کلیساها به اندازه مردان سهم داشتند و به ریاست برخى دیرها هم نائل مىشدند. در واقع، مىتوان گفت مسیحیت نگاهى کرامت گونه به زن داشت؛ به طورى که توانست نگاه جاهلیت قبل از مسیحیت را نسبت به زن تغییر دهد؛ چون این دین بر پایه زنى بزرگ به نام مریم علیهاالسلام بنا نهاده شده بود. این، دلیلى محکم است بر رد نظریه اى که فمینیسم را زاییده آموزهاى مسیحیت مىداند.
در قرنهاى دهم و یازدهم میلادى، زنان آرام آرام وارد مسائل سیاسى، حکومتى و قضایى شدند. این دوره، مقارن بود با ورود و نفوذ اسلام به اروپا که ره آورد بزرگ این نفوذ، افزایش حرمت حقوق زن در جامعه و فرهنگ اروپا مىباشد.
در سده هاى سیزدهم و چهاردهم میلادى، ساختار اقتصادى و اجتماعى اروپا متحول شد و تضییقات حقوقى زنان و کاهش حرمت و کرامت زن اروپایى شکل گرفت. بیشترین دوران تهاجم به کرامت زن و حقوق مادى و معنوى او در غرب بعد از رنسانس بود؛ دورانى که از آن به مرگ مدنى زن تعبیر شده است. اوج این تهاجمات در قرنهاى پانزدهم و شانزدهم میلادى بود. در این دوران شاهد هستیم که زنان خلاق در عرصه علم و هنر و ادبیات، مجبورند آثارشان را با نامهاى مردانه امضا کنند؛ مثلاً کشفیات مهم نجومى تیکو براهه، حاصل زحمات و تلاشهاى علمى خواهرش بود. در قرنهاى هفدهم و هیجدهم میلادى، که با تشدید سکولاریزاسیون در اخلاق و فرهنگ، تمرکز ثروت، مبادلات بردگان و فقیر شدن بخشى از بشریت همراه بود، شرافت انسان در اروپا، به میزان تولید کالا و پس اندازهاى مادى او تنزل کرد. در این بین، وضع زنان وخیم تر از مردان بود. تحولات رنسانس باعث خلق تفکرات الحادى و مادى، انسان مدارى، فردگرایى و اومانیسم در اروپا شد.
فرآیند این تحولات، سبب خیزش زنان بود که خواستار اعاده حیثیت و شرافت و حقوق تضییع شده خود بودند و این، سر آغازى شد براى پیدایش فمینیسم در غرب.
نهضت فمینیسم شکل گرفت تا بیان کند که زن در دنیاى مدرن امروزى به بن بست رسیده است و براى رهایى او از این بن بست باید چاره اى اندیشید. زن غربى نیز فمینیسم را یگانه حامى حقوق و کرامت از دست رفته خود پنداشته، آن را نقدِ قوانین ناعادلانه، ساختار قدرت، فرهنگ، ارزشها و سنت هاى مردسالارانه جامعه مى داند.
سیر تاریخى پیدایش فمینیسم را مى توان به دو بخش اساسى موسوم به موجهاى دوگانه تقسیم کرد.
موج اول فمینیسم، اشاره به جنبشهاى فمینیستى اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادى داشت و محور فعالیت هاى آنها کسب حقوق مساوى براى زنان، به ویژه حق رأى، بود.
موج دوم در اواخر دهه 60 و تمامِ دهه 70 قرن بیستم میلادى، اعتراض مجددى است به عدم تساوى زنان.
این دو موج فمینیستى مدعى اند که حوزه اى هستند با اندیشه ها، تاریخچه و کارکردهاى خاص خود؛ اما در عمل ما بین این اندیشه ها و کارکردها هیچ وحدتى وجود ندارد
مکتبهای فمینیستی
1- فمینیسم لیبرال:
بنابراین مکتب، براى احقاق حقوق زنان، باید در چارچوب حکومت هاى لیبرالى مبارزه کرد. بر اساس این دیدگاه، حکومت بر درستى بنا شده، اما حقوق و امتیازاتى که اعطا مى کند باید به زنان همه تعمیم یابد.
اعتقاد پیروان این مکتب این است که نقش هاى جنسیتى و پیش داورى هاى تبعیض آمیز، باورهاى پذیرفته شده درباره تفاوت هاى طبیعى در جنس و روابط اجتماعى است که سر نوشت متفاوتى براى زن و مرد رقم مى زند. در نتیجه، لیبرال ها مخالف نقش هاى کلیشه اى در خانواده و جامعه هستند.
لیبرال ها اصل را بر آزادى عملکردها، لذت جویى و رضایت خود محورانه افراد قرار داده اند و نسبت به نقش مادرى و همسرى در خانواده هاى سنتى، از آن رو که محدود کننده تمایلات افراد خانواده است، بدبین هستند. از نظر آنان مىتوان با اصلاح قوانین و ساختار سیاسى و اجتماعى، جامعه اى با اهداف تساوى طلبانه ساخت.
آرمان آنها تحقق جامعه اى دو جنسیتى است؛ جامعه اى که اعضاى آن از نظر جنس مذکر یا مؤنث هستند، اما ویژگى هاى زنانه یا مردانه با اختلافات فاحش نشان نمىدهند. اینان معتقدند از راه تغییر قوانین و ایجاد فرصت هاى بیش تر آموزشى و اقتصادى و ورود زنان به حیطه امور اجتماعى، مىتوان به این آرمان دست یافت.
2- فمینیسم مارکسیست:
محور اصلى توجه فمینیست هاى مارکسیست، توجه به نقش اختلافات طبقاتى و تحول ابزار تولید در وقوع تحولات فرهنگى و اجتماعى است. این فمینیسم حاصل تلاش زنانى است که مارکسیسم را گسترش دادند تا از عهده توضیحى قابل قبول براى فرودستى و بهره کشى از زنان در جوامع سرمایه دارى برآیند؛ هر چند که خود معترفند نظریه مارکسیم در شکل اولیه خود، قادر به توضیح قابل قبولى در این خصوصى نیست؛ زیرا حتى خودِ مارکس به جایگاه زنان در جامعه سرمایه دارى توجهى نداشت و اخلاقیات، عدالت و تساوى حقوق در نظر او مردود بود و تنها هدف وى رسیدن به توضیحى علمى براى بهره کشى نظام سرمایه دارى از طبقه کارگر به قصد سرنگون کردن این نظام بود.
به نظر مارکس، در جوامع اولیه بشرى، از ساختار خانوادگى کنونى خبرى نبود و مردم به صورت شبکه هاى گسترده خویشاوندى به هم پیوند مىخوردند. با پیدایش مالکیت خصوصى و جایگزینى اقتصاد شبانى و کشاورزى، شکست تاریخى جنس زن رقم خورد. مردانِ مدعىِ مالکیت ابزار تولید شدند و نیاز به نیروى کار آنان را واداشت تا همسران و فرزندان را به اطاعت خود وادارند. تفکرات مارکسیستى، اطاعت جنس زن از مرد را ریشهدار در مسائل اقتصادى مىداند و توجهى به ماهیت زیست شناختى زنان ندارد.
بعد از مارکس، انگلس دست به نوآورى در دیدگاه ها و ایدئولوژى مکتب مارکسیسم زد؛ تا نظریه اى ارائه دهد که نسبت به حقوق زنان موجّه باشد. در دیدگاه کلىِ مارکس و انگلس تفاوت چندانى نمى بینیم. به نظر آنان، خانواده اولین نهاد اجتماعى است که تقسیم کار نابرابر در آن صورت مى پذیرد و باید نابود گردد. مارکس مىگوید:«خانواده براى رفع نیازهاى نظام سرمایه دارى و مشخصا به دلیل خواست مردان براى انتقال میراث خود به وارثان مشروع شکل گرفت.»
بنا بر نظر فمینیست هاى مارکسیست، تحولات اقتصادى منشأ فرودستى زنان و انقلاب صنعتى و نفى سرمایه دارى عامل رهایى زنانى از وضعیت کنونى مىباشد.
3- فمینیست رادیکال:
فمینیست رادیکال، جنبشى انقلابى براى رهایى زنان است. هواداران این جنبش معتقدند که هیچ حوزه اى از جامعه نیست که مردان در آن دخالت نداشته باشند. در نتیجه، در هر جنبه اى از زندگى زنان که اکنون طبیعى شمرده مى شود، باید تردید کرد و به دنبال راه هایى تازه براى جریان امور بود. هسته مرکزى عقاید فمینیست رادیکال این است که نابرابرى هاى جنسیتى محصول یک نظام مقتدر و مرد سالار و مهم ترین شکل نابرابرى اجتماعى است.
سیمون دوبوار، از شخصیت هاى مشهور رادیکال، مى گوید: هیچ انسانى زن یا مرد متولد نمى شود، بلکه هویت زنانه یا مردانه را در طول حیات خود کسب مىکند. تفاوت هاى فیزیولوژیک تنها زن و مرد را از لحاظ زیست شناختى متمایز مىکند و تفاوت هاى ذهنى و روحى و اختلافات در نگرشها و استعدادها، تماما محصول روابط اجتماعى و تاریخى است. بر این اساس، به علت این که طبیعتِ ثابت بشرى وجود ندارد، تقسیم وظایف به زنانه و مردانه، خطاست.
رادیکال فمینیستها علت فرودستى زنان را طبیعت پرخاشگرانه مردان مىدانند و معتقدند مردان از این خصوصیت براى کنترل زنان بهره مىگیرند. مرى دیلى گزارش مستندى از فجایعى که در آن مردان از پرخاشگرى براى مهار زنان سود جسته اند، را ارائه مىدهد. او با اشاره به رسم سوتىدر هند، بستن پاى نوزادان دختر در چین، ختنه دختران در برخى کشورهاى آفریقایى... اینها را نمونه هایى از آزاررسانى مردان به زنان و استفاده از ابزار خشونت براى مهار آنان مى داند.
این گروه فمینیستى معتقدند که نابرابرى زنان ریشه هاى عمیقى در فرهنگ ها و ذهنیت ها دارد و انقلاب در قوانین تا زمانى که در درون فرهنگِ موجود انجام شود، تنها مرحمى بر زخم هاى عمیق جنس مؤنث است. اینان زنان را به خلق هویت تازه اى براى خود ترغیب مىکنند که استوار بر پایه زنانگى حقیقى باشد و آنان را به بزرگداشت شکل تازه اى از خلاقیت زنانه فرا مىخوانند که به خواهرى و هویت خویش تکیه کنند.
آنان دو جنسیتى بودن را مردود مى دانند؛ چون معتقدند با ارزش ترین خصلت ها همان ویژگى هایى است که به زنان اختصاص دارد. از نگاه آنان، زنان باید جدا از مردان زندگى کنند؛ چون حتى در صمیمانه ترین روابط میان زن و مرد، سلطه مردانه وجود دارد. «نیروى مذکر از طریق تداوم بخشیدن به نهادهایى چون پرورش کودک، کار خانگى، عشق و ازدواج و اعمال جنسى، تحکیم مى یابد.»
شولامیت فایرستون عامل فرودستى زنان در طول تاریخ را مسائل بیولوژیکى زنان، یعنى وضعیت خاص زایمان، عادت ماهیانه، پرورش کودک و... مى داند؛ اما مى گوید: تکنولوژى جدید، با میسر ساختن لقاح بدون آمیزش، پرورش جنین خارج از رحم و بزرگ کردن بچه خارج از خانواده، زنان را آزاد خواهد کرد. در این روند، خانواده به عنوان واحدى براى تولید مثل و اقتصاد، از میان خواهد رفت و جامعه اى آزاد از نقش هاى مبتنى بر جنسیت شکوفا خواهد شد.
آرمان رادیکال فمینیست ها تحقق جامعه اى فاقد از جنسیت است، اما بسیارى از آنان پا را از این هم فراتر گذاشته و صفات ارزشمند را صفات ویژه زنان دانسته اند. لذا آرمان انسانى آنان، آرمان زن است؛ اما نه زنى که تحت سلطه نظام پدرسالارانه باشد. رادیکال ها براى رسیدن به این آرمان، تنها انقلاب جنس مونث علیه مذکر را مؤثر مى داند. از این رو، مبارزه سیاسى سازماندهى شده علیه جنس مذکر، چه در حوزه عمومى(جامعه) و چه در حوزه خصوصى (خانواده)، را لازم مى دانند؛ زیرا معتقدند است فرهنگ، دانش و درک ذهنى زنان همواره از سوى مردان انکار شده و علم مردانه براى مشروعیت بخشیدن به ایدئولوژى هایى که زن را حقیر و موظف به کار خانگى معرفى مى کند به کار رفته است.
4- فمینیسم سوسیالیستى:
این گرایش تلفیقى از دو دیدگاهِ فمینیسم مارکسیسم و رادیکال است که معتقد است هم نظام جنسیتى پدر سالارانه و هم نظام سرمایه دارى در ستم علیه زنان نقش ایفا مىکنند. آنان جنسیت، نژاد، سن و ملیت را عامل ستم بر زنان و فقدان آزادى زنان را محصول کنترلى مىدانند که قلمروهاى عمومى و خصوصى بر آنان اعمال مىشود. به اعتقاد این گروه، در تمامى جوامع، جنس مذکر بر جنس مونث رابطه اى سلطه آمیز برقرار کرده است؛ اما این رابطه در نظام سرمایه دارى به شکل سرمایه دارى پدرسالارانه درآمده که عمق ظلم به زنان را نشان مى دهد.
آنان براى رهایى جنس زن، خواستار اصلاح نظام اقتصادى جامعه و حاکمیت سوسیالیسم و نیز اصلاح در ابعاد فرهنگى و روانکاوانه جامعه و رفع تقسیم کار جنسى در همه قلمروها هستند. از این رو، مى توان گفت فمینیسم سوسیالیست، نظام اقتصادى و سلطه پدر سالارانه را عامل فرودستى زنان مى دانند و مبارزه طبقاتى و جنسیتى را راه حل وضعیت زنان.
5- فمینیسم فرامدرن(پست مدرنیسم):
از اواخر دهه 70 میلادى، گروهى از فمینیست ها به دفاع از خانواده، نقش مادرى و تفاوت هاى طبیعى زن و مرد پرداختند و به اصلاح دیدگاه هاى قبلى خود اذعان نمودند.
آنان در این زمینه کتاب ها و مقالات فراوانى نوشتند که رنگ و بوى پشیمانى و تغییر در دیدگاه هاى فمینیستى از آنها به مشام مىرسید. فمینیست هایى که قبلاً خانواده را بازداشتگاهى براى زنان مى دانستند، آن را جزء از شکل هاى ارتباطى که در آن زنان مىتوانند نیازهاى عاطفى شان را برآورند، برشمردند.
الشتین در کتاب «مرد عمومى، زن خصوصى»، به تلاش فمینیست هاى رادیکال براى سیاسى کردن زندگى خصوصى حمله کرد و به دفاع از زندگى خصوصى و خانواده فرزند محور پرداخت و مادر بودن را فعالیتى غنى، چند رویه، پر زحمت و شادى آفرین دانست.
نسبى گرایى، شاخصه اصلى دیدگاه فرامدرن است. از دیدگاه آنان، هر مکتب فکرى که مدعى درک واقعیت در وجهى یکسان شود، هم گمراه کننده است و هم فریبنده. آنان تلاش براى ایجاد یک مکتب فمینیستى خاص را رد مى کنند؛ چون معتقدند روش زنان براى درک خویش چند گانه و متنوع است و هویت زن از طریق یک رشته عوامل ادراک مىشود که بر یکدیگر تأثیر مىگذارند، مثل سن، قد، طبقه، نژاد و فرهنگ، که هیچ تلاشى براى کشاندن این عوامل تحت یک ایدئولوژى واحد ممکن نخواهد بود.
در این دیدگاه، هر فرهنگى براى مشکلات جامعه خود پاسخ هایى بومى دارد که باید تنها در محدوده همان فرهنگ مورد ارزیابى قرار گیرد. لذا زنان در شرایط و مناطق مختلف، راه هاى متفاوتى براى مقابله با پدر سالارى بایستى بیابند. برخى از روشنفکران این گروه بر حفظ ویژگىهاى زنانگى تأکید دارند و معتقدند که زن، نیازمند خانواده و برخوردارى از نعمت فرزند است.
پست مدرنیسم علت فرودستى زنان را وجود رفتارهایى مىداند که از بدو تولد میان دختر و پسر تفاوت ایجاد مىکند. از این رو، جامعه مطلوب را جامعه اى مىداند دو جنسیتى که تشابه حقوق زن و مرد در آن تأمین شده باشد.
6- فمینیسم اسلامى:
فمینیسم اسلامى اصطلاحى است که در چند سال اخیر، به ادبیات دفاع از حقوق زنان راه یافته و در برخى کشورهاى اسلامى بخشى از زنان را به خود جذب نموده است.
از اواخر قرن 19 میلادى، اندیشه هاى زن گرایانه غربى توسط آثار مکتوب نویسندگان مسلمانِ آشنا به غرب، به کشورهاى اسلامى راه یافت. شاید کشور مصر اولین کشور اسلامى باشد که اندیشه هاى فمینیستى به آن راه یافته باشد. از مهم ترین آثار زن پژوهى این دوره مى توان به کتاب «المرأة والمرأة الجدیدة»، نوشته قاسم امین، اشاره کرد. وى سعى نمود بر اساس دیدگاه تجددگرایانه، به تفسیر و تأویل آموزه هاى دینى بپردازد؛
کارى که امروزه بسیارى از فمینیست هاى اسلامى به آن مشغولند؛ یعنى بخش مهمى از تلاش خود را صرف مبارزه درون دینى براى حاکمیت نگاه زن گرایانه مى کند.
در ایران، اندیشه دفاع از حقوق زنان همزمان با مشروطه مطرح شد. در ابتدا، نویسندگان ضرورت بهداشت زنان را به عنوان اولویت و حقوق زنان را در رتبه بعدى مطرح کردند. پدیده فمینیسم اسلامى که خود را داراى مبانى تئوریک خاصى مىداند و بر اساس یک جهان بینى تعریف شده به تحلیل دین و آموزه هاى مى پردازد، در ایران عمرى کمتر از دو دهه دارد و به دو دلیل قوت گرفت: 1. بافت دینى و مذهبى جامعه که نگرشى خاص درباره زن دارد؛ 2. نظام حکومت دینى که به مقتضاى آن حقوق اسلامى مانند حقوق جزایى، مدنى و سیاسى اعمال مىگردد؛ که اجراى این قوانین در نظام اجتماعى ما چالش هایى را بین نگرش سنتى و نوین درباره مسائل زنان به وجود آورده است
بعد از پیروزى انقلاب اسلامى، گروهى از ایرانیانِ مخالف نظام به غرب مهاجرت کردند. از میان آنان، عده اى سلطنت و عده اى مخالف حکومت دینى بودند. در دهه 60، تعدادى از گروه هاى چپ و مارکسیست به آنان ملحق شدند. در ابتدا، بیشتر فعالیت آنها مقابله سیاسى با انقلاب اسلامى بود؛ اما به مرور و به تبع تحلیلگران غرب، به این نتیجه رسیدند که باید راهکارهاى فرهنگىِ بلند مدت را براى مقابله برگزینند. در این زمان، مسئله حقوق زن در دنیا، به ویژه ایران، اهمیت زیادى پیدا کرده بود. آنان حوزه مطالعات زنان را جذابتر دیدند و با این حربه، در صدد یافتن جاى پایى در جامعه اسلامى برآمدند. از آن سو، جهان غرب نیز براى مقابله با بنیاد گرایى اسلامى به این نتیجه رسیده بود که مىبایست به متزلزل کردن نظام خانواده و طرح الگویى جدید از روابط زن و مرد پرداخت.
این گروه در ادامه فعالیت، آرام آرام به این نتیجه رسید که به علت گرایش هاى شدید مذهبى در ایران، هیچ تحولى بدون در نظر گرفتن مذهب نمىتواند به وقوع بپیوندد. لذا در جست وجوى نظریه اى که ویژگى هاى فمینیستى را در پوشش دینى توضیح دهد، به طرح فمینسیم اسلامى پرداختند. آنان فمینیسم اسلامى را حد واسطى میان دیدگاه اصول گرا و فمینیسم غربى مىدانستند که مىتوان توسط آن، به طرح شعارهاى تند لائیک در جامعه اسلامى پرداخت.
در داخل ایران هم فمینیست هایى بودند که علاوه بر آشنایى با فرهنگ اسلامى، با فرهنگ غرب آشنا بودند. آنان به علت ضعف در باورهاى دینى و اعتقادات مذهبى و گرایش به آموزهاى فرهنگ غرب، به مرور دچار تضاد شدند و با بحران هویت مواجه گشتند. عده اى از آنان به انکار باورهاى دینى پرداختند و با خرافى دانستن دین، مروج دیدگاههاى ماتریالیستى شدند. عده اى دیگر که از باورهاى محکم ترى برخوردار بودند، قوانین مدنى و جزایى نظام اسلامى را مورد انتقاد قرار مىدادند و براى خروج از بحران، تفسیر متون دینى را به گونه اى هماهنگ با فرهنگ جدید پیشنهاد کردند.
حاصل عملکرد فمینیست هاى داخل، مشابه فعالیتهاى فمینیستهاى خارج کشور بود؛ به طورى که مىتوان گفت فمینیسم اسلامى محصول مشترک روشنفکران داخل کشور و مخالفان نظام اسلامى در خارج کشور است.
برخى از تحلیل گران، از گروه سومى نیز به عنوان عناصر تشکیل دهنده فمینیسم اسلامى یاد مىکنند که شامل زنان متدین و انقلابى، روشنفکران و دانشگاهیان و حوزویان مىباشند. بیشتر آنان در حوزه عمل و اجرا با مسائل زنان آشنا شدند. از این رو، آنان کمتر از پایگاه تئوریک به تحلیل مىپردازند.
بسیارى از آنان خود را فمینیست نمىنامند، بلکه معتقدند باید براى تضمین و ادامه نقش رهبرىِ اسلام، آن را با پیشرفت هاى زمانه هماهنگ ساخت. آنان از لحاظ گرایشات فکرى، بیشتر متمایل به نظریه تشابه حقوق زن و مرد هستند. این افراد خود را تکلیف گرا و شریعت مدار مىدانند و در بسیارى از مسائل به دنبال حکم فقیهى مىروند که با دیدگاه آنان سازگارتر است. آنان کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان را ـ که از مهمترین دستاوردهاى فمینیسم قرن بیستم به شمار مىرود ـ در کلیت خود، سندى مترقیانه مىدانند که تنها در موارد جزئى، نیازمند اصلاح است. آنان اعتقاد محکمى به اسلام دارند، اما اعتقادشان از مرحله ذهنیت به یک برنامه راهبردى تبدیل نشده است. به همین دلیل، آنان در حوزه اندیشه و عمل، به یک تعارض دچار شده اند.
فمینیست اسلامى معتقد است براى مقابله با سکولار کردن جامعه و اسلام، مىبایست به اسلامى کردن مجددِ جامعه دست زد؛ چون خطرِ اصلى غرب براى جامعه اسلامى، فرهنگى است؛ نه سیاسى و اقتصادى. در این میان، زنان نقشى اساسى دارند؛ چون حاملان اصلى فرهنگ تلقى مىشوند. از این رو، حجاب فقط نشانه حجب و حیا نیست؛ بلکه نماد دفاع از اسلام، حفاظت از کیان خانواده و هویت اسلامى جوامع مسلمان است.
فمینیست اسلامى در صدد حاضر نمودن زن در صحنه مسئولیت هاى سیاسى، اجتماعى و فرهنگى و ارائه الگویى از زن است که ضمن حفظ حریم عفاف، مانند مردان حضورى فعال در عرصه مسئولیت هاى اجتماعى و سیاسى پیدا کند. این، آرمان و ایده آل طیف زنان مذهبى است؛ اما این که آیا واقعاً در عمل نیز بر این خط مشى رفتار کرده اند یا نه، را باید به دیده شک و تردید نگریست.
بیشتر فمینیست هاى اسلامى مباحث و نظریات خود را بر نسبیت فرهنگى استوار مىکنند؛ بدین معنا که هر جامعه اى براى حل مسائل و مشکلات خود، پاسخى بومى دارد که باید در قالب فضاى فرهنگى خود مورد قضاوت قرار گیرد. از این لحاظ می توان گفت که فمینیست سهاى اسلامى، تا حدودى متأثر از نظریات پست مدرنیسم است.
فمینیست هاى اسلامى داخل نیز در طرح دیدگاه هاى خود، به نوعى متأثر از جریات خارج هستند؛ به طورى که مانند پل ارتباطى میان گروه هاى فمینیستى خارج کشور با جامعه زنان داخل عمل مى کنند.
فمینیست اسلامى، مرد سالارى را مسئله اساسى زنان در خانواده و اجتماع مىدانند؛ به سمت آرمان هاى تساوى طلبانه گام بر مىدارند؛ به تفات هاى زن و مرد مسلمان در احکام اسلامى معترفند؛ مفاهیمى چون اومانیسم، سکولاریسم، حقوق بشر و تشابه زن و مرد را با تعابیر متداول جهان غرب تشریح مىکنند و سعى دارند با ارائه برداشت هاى جدید از آیات قرآن، قرائتى از دین ارائه دهند که به الگوهاى شناخته شده غرب نزدیک تر باشد.
فصل نو[ عباس تیموری آسفیچی ]