بهائیت و صهیونیسم
در اواخر جنگ جهانى اول، بالفور، وزیرخارجه مشهور بریتانیا، صراحتاً طى نامهاى به روچیلد (سرمایهدار بزرگ صهیونیست) نظر مساعد لندن را نسبت به تشکیل "کانون ملى یهود" در فلسطین (و در واقع، گام مقدماتى براى تشکیل دولت اسرائیل) ابراز داشته بود. پیرو این امر، قرار بود که لابى متنفذ صهیونیستها در اروپا و امریکا، دولت امریکا را به حمایت از انگلیس وارد جنگ سازند، که این کار انجام شد و در پى آن، نظامیان صهیونیست (لژیون یهود)، ژنرال النبى را در اشغال قدس یارى دادند. با این حساب، طبعاً مراحم عالیه عبدالبهاء عباس افندى نسبت به اشغالگران قدس، شامل یهودیان صهیونیست نیز مىگردید.
شوقى افندى (جانشین عبدالبهاء، و سومین پیشواى بهائیت) تصریح کرده است که پس از شکست قواى عثمانى و سلطه ارتش بریتانیا بر "ارض مقدسه" (فلسطین) "سالار انگلیز"، یعنى همان ژنرال النبى، "بر حسب تعلیمات و سفارشات اکیده وزیرخارجه" انگلیس، به دیدار عباس افندى رفت و همراه وى "به زیارت مرقد" حسینعلى بهاء "فائز و نائل شد. مخاطرات عظیمه که در مدت شصت و پنج سال در اثر تعدیات... حکام عثمانى" بهاء و فرزند وى "را احاطه نموده بود به کلى زائل شد" و امکان دیدار بهائیان با پیشواى خویش فراهم گشته و "دائره مخابرات و مراسلات وسعت یافت [و] الواح عدیده و رسائل متعدده از قلم" بهاء "نازل و به سرعت تمام و به کمال آزادى در اطراف جهان منتشر گشت"و جالب این است که شوقى در خلال همین گزارش، با لحنى جانبدارانه و به عنوان صدق پیشگویىهاى حسینعلى بهاء در کتاب اقدس، افزوده است: "و وسائل هجرت و توطن ابناء خلیل و وُرّاث کلیم"، یعنى یهودیان صهیونیست و مهاجر، "در اراضى مقدسه فراهم گشت"!
عبدالبهاء اساساً از مدتها پیش از ورود لژیون یهود به فلسطین، یعنى در 1907. م، حاکمیت آن جماعت بر فلسطین را نوید داده بود: "اینجا فلسطین است، اراضى مقدسه است. عنقریب قوم یهود به این اراضى بازگشت خواهند نمود. سلطنت داودى و حشمت سلیمانى خواهند یافت. این از مواعید صریحه الهیه است (!) و شک و تردیدى ندارد... اسارت و دربهدرى و پراکندگى یهود، مبدّل به عزت ظاهرى آنها مىشود....
وی پس از اشغال فلسطین توسط قواى مشترک انگلیس و یهود دست به آسمان برداشته و براى عزت اسرائیل و شوکت یهودیان (که موفق شده بودند گامهاى نخستین براى آوارگى و دربهدرى ملت فلسطین را بردارند) دعا کرد: "اسرائیل عنقریب جلیل گردد و این پریشانى به جمع مبدل شود. شمس حقیقت طلوع نمود و پرتو هدایت بر اسرائیل زد تا از راههاى دور با نهایت سرور به ارض مقدس ورود یابند. اى پروردگار، وعده خویش آشکار کن و سلاله حضرت جلیل را بزرگوار فرما....
وجود عبدالبهاء براى نیروهاى اشغالگر قدس (استعمار بریتانیا و آژانس یهود) تا آنجا مفید و مغتنم بود که پس از اشغال آن سرزمین، دربار لندن طىّ مراسم باشکوهى وی را رسماً به دریافت لقب "سر" و نشان "نایتهود" از دست ژنرال النبى و ماژور تودرپول مفتخر ساخت. علاوه بر این، وینستون چرچیل (وزیر مستعمرات وقت انگلیس، که قیمومت انگلیس بر فلسطین تحت مسئولیت او انجام میشد و خود را یک صهیونیست عریق مىشمرد) و هربرت ساموئل (صهیونیست مشهور و اولین کمیسر عالى انگلیس در فلسطین) میشد از وى حمایت کردند. زمانى هم که عبدالبهاء درگذشت، ساموئل در تشییع جنازه وى شرکت جست و متقابلاً شوقى افندى (جانشین عبدالبهاء) در پایان مسئولیت ساموئل، از وى تشکر کرد و با جواب گرم او روبهرو شد.
خدمات بهائیت به صهیونیسم پس از مرگ عبدالبهاء نیز ادامه، بلکه توسعه یافت و پس از تأسیس حکومت غاصب اسرائیل، به ارتباط و تعامل فزاینده میان سران بهائیت و رژیم اشغالگر قدس انجامید. به عنوان نمونه، شوقى در فروردین 1332. ش با رئیسجمهور اسرائیل دیدار کرد و نظر مساعد و تمایل بهائیان را نسبت به اسرائیل اعلام نمود و خاطرنشان ساخت که این فرقه آرزومند ترقى و سعادت رژیم اسرائیل است. رئیسجمهور اسرائیل نیز ضمن تقدیر از اقدامات و مجاهدات بهائیان در کشور اسرائیل، آرزوى قلبى خویش را براى موفقیت بهائیان در اسرائیل و سراسر گیتى اظهار کرد و افزود که سالها قبل به حضور عبدالبهاء تشرف یافته است! جالب است بدانیم که، بهائیان، ستاره داود را اسم اعظم مىدانند.
پیداست در برابر اینگونه خدمات، دولت اسرائیل هم بیکار ننشسته و به گونههاى مختلف از آن فرقه حمایت کرده است: با حمایت آشکار و جدّى از شوقى افندى، مخالفان و رقیبان و مدّعیان وى در درون جامعه بهائیت را قلع و قمع کرده؛ به بهائیان براى اجرای فعالیتهاى مذهبى و برگزارى مراسم خویش آزادى عمل داده، و با وجود نیاز شدید دولت اسرائیل به پول، مقامات بهائى را از مالیاتهاى گزاف معاف ساخته و مصالح ساختمانى وارداتى توسط بهائیان به منظور ساختن معابد بهائى در اسرائیل را بدون پرداخت هزینههاى گمرکی، اجازه ورود داده است. اخبار مربوط به تسهیلاتى که دولت اسرائیل در مورد برخوردارى فرقه بهائیت از اماکن خاص خویش در فلسطین اشغالى و امکان توسعه آن اماکن و معافیتهاى مالیاتى آنها قائل شده و نیز دیدارهاى رسمى مقامات اسرائیلى از اماکن بهائى و اعضاى بیتالعدل و تبریکهاى متقابل رهبران بهائى به مقامات اسرائیلى و... ، همگى با آب و تاب در مجلات و کتابهاى رسمی و معتبر این فرقه (همچون اخبار امرى، آهنگ بدیع، عالَم بهائى و... ) درج شده است که ذکر آنها در این مختصر نمىگنجد.
شوقى افندى گفته است: "دولت اسرائیل وسایل راحتى ما را فراهم کرد. " خانم روحیه ماکسوِل، نیز در مصاحبه با فردهیفت، بهائیت و اسرائیل را حلقههاى بههمپیوسته یک زنجیر شمرده است: "من ترجیح مىدهم که جوانترین ادیان (بهائیت) از تازهترین کشورهاى جهان (اسرائیل) نشو و نما نماید و در حقیقت باید گفت که آینده ما (یعنى بهائیت و اسرائیل) چون حلقات زنجیر به هم پیوسته است.
بهائیت و رژیم پهلوى
بهائیت در کودتاى "انگلیسى" حوت 1299، که به تأسیس رژیم "فاسد و وابسته" پهلوى انجامید دست داشت: اسناد و مدارک تاریخى حاکى است که محفل بهائیت ایران توسط عامل نشاندار خویش حبیبالله عینالملک (کاتب آثار و مباشر عباس افندى در جوانى، و پدر عباس هویدا، نخستوزیر مشهور محمدرضا پهلوى) رضاخان را کشف و به سَر جاسوس استعمار بریتانیا در ایران (سِر اردشیر ریپورتر یا اردشیر جى) براى اجرای کودتاى 1299 معرفى کرد. عینالملک، که هنگام نخستوزیرى سید ضیاءالدین طباطبایى (رهبر سیاسى کودتاى 1299) ژنرالقنسول ایران در شامات بود، در همان زمانِ کابینه سید ضیاء، طى مصاحبهاى با روزنامه لسانالعرب (شامات، 16 رجب 1339. ق برابر 6 فروردین 1300. ش)، ضیاء را یکى از "رجال بزرگ و کارى" ایران معرفی نمود که "براى احیاى روح تاریخى ایران و ترقى دادن ایرانیان... نهایت کفایت را دارا مىباشد" و ضمن ستودن کودتاى 1299، به سابقه معاشرت دوازده سالهاش با رهبر سیاسى کودتا اشاره کرد.
پیوند بهائیت با رژیم پهلوى در سالهاى پس از کودتاى 28 مرداد به اوج خود رسید و در دو دهه آخر سلطنت محمدرضا، بهائیان به بالاترین مقامات سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و نظامى ایران دست یافتند. سپهبد عبدالکریم ایادى، بهائی مشهور، در مقام پزشک مخصوص شاه و رئیس بهدارى ارتش نفوذى تام در دربار پهلوى یافت. تصدى پست مهم نخستوزیرى نیز به مدت سیزده سال در اختیار عباس هویدا (فرزند همان عینالملک) قرار گرفت. افزون بر این، بهائیان سرشناسى چون منصور روحانى به تصدى وزارت آب و برق و نیز کشاورزى، غلامعباس آرام به تصدى وزارتخارجه، سپهبد اسدالله صنیعى (آجودان مخصوص محمدرضا در زمان ولیعهدى) به وزارت جنگ و نیز وزارت تولیدات کشاورزى و مواد مصرفى، غلامرضا کیانپور به وزارت دادگسترى، منوچهر تسلیمى به وزارت بازرگانى، دکتر منوچهر شاهقلى (پسر سرهنگ شاهقلى مؤذن بهائیها) به وزارت بهدارى و علوم، دکتر شاپور راسخ به ریاست سازمان برنامه و بودجه)، پرویز ثابتى به معاونت سازمان امنیت، ارتشبد جعفر شفقت به ریاست ستاد ارتش، و سپهبد على محمد خادمى به ریاست هیأتمدیره و مدیرعاملی هواپیمایى ملى ایران "هما" منصوب شدند.
حضور سران این فرقه ضاله در مصادر مهم سیاسى، نظامى و اقتصادى، ضمناً بستر بسیار مساعدى براى گسترش فعالیت تبلیغى آنان در مهد تشیع بر ضدّ تشیع ایجاد کرد که تا مىتوانستند از آن سود جستند. گزارش ساواک درباره ارتشبد شفقت، رئیس "بهائى" ستاد ارتش در واپسین سالهاى سلطنت محمدرضا، یکى از صدها گواه بر پیوند و همسویى بهائیت با رژیم پهلوى بر ضدّ اسلام و روحانیت شیعه است.
در این گزارش، که در تاریخ 6 شهریور 1342، یعنى کمتر از سه ماه پس از سرکوب قیام اسلامى، ضد استبدادى و ضدّ استعمارى ملت ایران به رهبرى امام خمینى(ره) تهیه شده، با اشاره به شفقت (که در آن وقت، مقام سرتیپى داشت) چنین آمده است: "با تحقیقات وسیع و موثّقى که به عمل آمده و تحقیقات مذکوره مورد نهایت وثوق و اطمینان مىباشند، انتساب و وابستگى نامبرده به فرقه بهائى تأیید گردیده و ضمناً مشارٌالیه از جمله افراد معدود و متنفذى است که بهائیان ایران مانند دکتر [عبدالکریم] ایادى، پزشک مخصوص اعلیحضرت همایونى، به وجودش افتخار و مباهات مىکنند و به نفوذ و قدرتش اتکا دارند و عملاً هم دیده مىشود که از همان بدو انتساب وى به ریاست ستاد ارتش، افسران وابسته به اقلیت مذهبى بهائى در تظاهر به دیانت خویش بىپروایى بیشترى نشان مىدهند و اغلب از فرماندهان و افسران ارتش هم که روى اصل شیوع و تواتر به وابستگى رئیس ستاد ارتش به فرقه بهائى اطلاع حاصل کردهاند علىرغم گذشتهها، ضمن نفرت و انزجار قلبى خویش از این چنین انتصاب نابجایى، اجباراً از انتقاد و تنقید نسبت به این افسران خوددارى مىنمایند و حتى موجب گردیده است که جلسات بحث و مناظره مذهبى که افسران در آنها شرکت مىنمایند گرمى و حرارت بیشترى پیدا نمایند.
و ضمناً در میان افسران ارتش و همچنین محافل خارج از ارتش در موارد بحث و انتقاد از این انتصاب و تنقید از مسلط نمودن یک شخصیت ضد مذهبى از نظر مسلمانان بر یکى از پستهاى حساس مملکت چنین استدلال مىگردد که اعلیحضرت به دو نظر: اولاً نشان دادن عکسالعمل حاد و ضمناً بىسر و صدایى در برابر نفوذ و اقتدار روحانیون و تخویف و موهن نمودن جامعه روحانیت تشیع و دوماً [کذا] به این جهت تأمین آسودگى خاطر خویش از مداخله متصدى حساسترین مشاغل و مقامات نظامى در امر سیاست، که در مذهب بهائیت نهى و منع گردیده است، این شخصیت معروف و انگشتنماى بهائى را بدین سمت منصوب فرمودند....
گزارش فوق، یادآور نامه رسمى محفل بهائیان ایران در حدود دو ماه قبل از این تاریخ (یعنى در 20 خرداد 1342، پنج روز پس از سرکوب خونین قیام پانزدهم خرداد توسط رژیم خونآشام پهلوى) به تیمسار سرتیپ پرویز خسروانى (رئیس ژاندارمرى ناحیه مرکز در روزهاى کشتار پانزدهم خرداد) است که در آن، از جنبش اسلامى ملت مسلمان ایران به رهبرى حضرت امام خمینى و مراجع بزرگوار تقلید، به عنوان "تجاوز اراذل و اوباش و رجاله" و "سوء عمل جهلاى معروف به علم"! یاد کرده و به جناب تیمسار نوید داده است که "تاریخ امر بهائى آن جناب را در ردیف همان چهرههاى درخشان و نگهبان مدنیت عالم انسانى ثبت و ضبط خواهد نمود!
ممکن است گفته شود همسویى و همکارى امثال ارتشبد شفقت بهائى با رژیم پهلوى بر ضد اسلام و روحانیت، اقدامى شخصى و خودسرانه! بوده و ربطى به بهائیت و پیشوایان آن نداشته است. در این صورت باید گفت این تصور، توهمى بیش نیست و باید دانست که بهاصطلاح، "آب از سرچشمه گلآلود است"!
نمونهها و شواهد این امر بسیار است و در این باره در ذیل فقط به چند نمونه اشاره شده است:
1ــ حسینعلى بهاء (مؤسس بهائیت) در الواح و آثار خویش صراحتاً و به کرات به شیعیان توهین و حمله کرده و براى نمونه در کتاب اشراقات، از آنان با تعابیرى چون "شیعه شنیعه"، "پستترین حزب و امتیاد کرده و علماى تشیع را (به دلیل نپذیرفتن ادعاى باب و بهاء) با تعبیر "فراعنه و جبابره" و پراکندگان "اوهام" در بین مردم، مورد طعن و لعن قرارداده است.
از زبان او در کتاب "مائده آسمانى" آمده است: "بگو اى مردم، اگر به نور ایمان فائز نمىشوید، از ظلمت حزب شیعه خود را خارج نمایید لعمر اللَّه اعمال [آنها] غیر اعمال رسول و همچنین اقوال... ". و نیز: به خدا قسم "حزب شیعه از مشرکین از قلم اعلى در صحیفه حمرا مذکور" است!
در مورد توهین به علماى اسلام و شیعه نیز سخن بهاء در کتاب "ایقان" درخور ذکر است که با اشاره به مخالفت ملت ایران با باب (بهرغم وجود بهاصطلاح حجج و دلایل باهرات! بر حقانیت وى) گفته است: "حال ملاحظه نمایید که چقدر ناس نسناساند و به غایت حق ناسپاس، که چشم از جمیع اینها [یعنى دلایل حقانیت باب] پوشیدهاند و به عقب مردارى چند که از بطنشان انفال مال مسلمانان مىآید [مقصودش ظاهراً علماى اسلام است] مىدوند و با وجود این چه نسبتهاى غیر لائقه که به مطالع قدسیه [یعنى باب و بهاء] مىدهند.... بگو اى گروه علما، آیا صداى قلم اعلاى مرا نمىشنوید و این خورشید تابان از افق ابهى را نمىبینید؟ تا چه وقت بر بتهاى هواهاى خود معتکف مىباشید؟ اوهام را رها کنید و رو به خداى مولاى قدیم خود [مقصود، خود اوست!] بیاورید.
2ــ عباس افندی، فرزند بهاء، راجع به علماى ایران ــ که پیداست به علت تباهى نقشهها و دسائس خویش، سخت از دستشان کلافه بوده است ــ نوشته است: "این قوم، خویشتن را علماى دین مبین و حامى شرع متین و جانشین سیدالمرسلین مىشمرند و چون ثُعبان [افعى] بدکیش، بیگانه و خویش را نیش مىزنند و چون مار و عقارب، اَباعِد و اقارب [دوران و نزدیکان] را مىگزند... چون گرگان خونخوار اغنام الهى را بدرند و دعواى شبانى کنند و چون دزدان راه، قطع طریق و سدّ سبیل نمایند و قافله سالارى خواهند... چون... به فضائل [آنان] نگرى، هریک اجهل از انعام و بهیم [جاهلتر از چهارپایاناند]... در مدارس چون بهائم [حیوانات] اسیرِ خوردن و خوراکاند و چون سِباع ضاریه [درندگان خونآشام] بىمبالات و بىباک وی در جاى دیگر به بهائیان بشارت داده است که "منبعد، دستگاه اجتهاد و حکمرانى علما و مرافعه در نزد مجتهدین و تمسک عوام به ایشان و صف جماعت و ریاست رؤساى دین، پیچیده خواهد شد. نیز به فضلالله صبحى گفته است: علماى معاصر ایران "عالم نیستند، زندیقاند...
3ــ شوقى افندى (جانشین عباس افندى) در سال 1320 شمسى (1941م) لوحى با عنوان "قد ظهر یومالمیعاد" (The PROMISED DAY IS COME) نوشته است. در این کتاب، وى از وقوع انقلابى در جهان یاد کرده که معتقد است در پرتو مسلک بهائى به وقوع پیوسته و به سبب آن انقلاب، شوکت و عظمت اسلام و علماى شیعه منهدم شده است. وى در این لوح، که عنوان زشت "عواقب نکبتبار شیعه اسلام" را بر پیشانى دارد، در هتاکى و بىحرمتى به روحانى و مجتهد، فقه و اصول، مسجد و جماعت، تکیه و روضه و روضهخوان، و وعظ و واعظ شیعه سنگ تمام گذارده است که با پوزش از ملت شریف و مسلمان ایران، به ذکر گوشههایی از آن میپردازیم:
"انقلابى که... از تسلّط علماى مذهبى که قرنها جوهر اسلام در آن کشور (یعنى ایران) بهشمار مىرفتند جلوگیرى کرده و طبقهاى را (علما) که دستگاه دولت و حیات ملت به طرز لایتجزى با آن آمیخته شده بود باطناً واژگون ساخت. این انقلاب... در حقیقت اساس دولتى را که بر پایه شعائر دیانتى تشکیل یافته بود متلاشى ساخت؛ همان دولتى که تا آخرین نفس منتظر و مترصد ظهور امام غایب بود؛ آن امامى که... بایستى بر تمام کره ارض حکومت نماید. وی در ادامه نوشته است: "حصین اسلام، که ظاهراً تسخیرناپذیر به نظر مىآمد، اکنون از اساس تکان خورده... در هم مىریزد. همچنین افزوده است: "معمّمین مذهب اسلام، که به فرموده حضرت بهاءالله سرهاى خود را با سبز و سفید مزیّن نموده و مرتکب شدهاند آنچه روح امین را به نوحه درآورده، با کمال بىرحمى نابود شدند... عمامههاى گنبدآسا و وزین علماى ایران، که حضرت عبدالبهاء از روى کنایه "گنبدهاى نیلگون و سفید" فرمودهاند، در حقیقت سرنگون گردید. آن پرمدعاهاى متعصب و خائن و دَنى که سرهاشان حامل آن عمامهها بود، به فرموده حضرت بهاءالله "زمام ملت در قبضه اقتدار آنها بود" و در "قول، فخر عالماند و در عمل، ننگ امم"... عربدههاى متعصبانه... و فتاواى آنها، که با آن وقاحت صادر مىشد و در بعضى موارد شامل اعتراض به سلاطین بود، حال نسیاً منسیّاً گردیده... این جماعت ناپاک البته ذلتى را که به آن دچار شده مستحق بودهاند.
جالب است بدانیم آنچه را شوقی افندی، در فوق، بدان مباهات کرده است، اعمالی بود که رضاخان (برکشیده آیرونساید) به دستور لندن، با زور و تزویر و خون و آتش در این مرز و بوم انجام داده بود!
سخن آخر:
آنچه گذشت، شواهد و قرائن تاریخى متعدد درباره پیوند و تعامل بابیان و بهویژه بهائیان با رژیمهاى استعمارى و استبدادى (روس تزارى، بریتانیا، امریکا، اسرائیل و حکومت پهلوى) بود که هنوز به صورت حمایتهاى رسمى مقامات کاخ سفید و رژیم اشغالگر قدس (نظیر ریگان و اولمرت) از آنها، و همکارى آشکار تشکیلات جهانى بهائیت با کانونها و دولتهاى استکبارى بر ضد نظام مقدس جمهورى اسلامى ایران، ادامه دارد. مجموعه این شواهد و قرائن، چه گمانه و گزینهاى را در ذهن پژوهشگر بىطرف و در عین حال هوشیار، تیزبین، ظلمستیز و ضدّ استعمار، نسبت به رهبران و سران فرقه بهائیت، القا و تقویت مىکند؟ ارتباطی ساده، معمولى، اغماضپذیر و حتى غیر قابل ذکر، که بهسادگى مىتوان از کنار آن گذشت و آن را ندیده گرفت و مثلاً ناشى از وجود چند قبر در فلسطین اشغالى شمرد؟! یا پیوند و تعامل مستمر و حسابشده با قدرتهاى شیطانى و متجاوز روز جهان براى حفظ موجودیت و دستیابى به آمال و اهداف سیاسى و اقتصادى و فرهنگى خویش؟! به نظر مىرسد که انتخاب گزینه اول، کمى بیش از حد "سادگى و خوشبینى" مىطلبد و اگر گران نیاید، چشم بستن بر این همه شواهد و قرائن ارتباط و بستگى به دولتها و کانونهاى استکبارى، فقط از مریدان چشموگوشبسته باب و بهاء برمىآید و بس!
پیش از این ذکر شد که خانم ماکسول، بهائیت و اسرائیل را حلقههاى بههمپیوسته یک زنجیر شمرده است، بد نیست سخن ارتشبد حسین فردوست ــ رکن مهم اطلاعاتى و امنیتى رژیم پهلوى، و ندیم شاه مخلوع ــ را نیز بشنویم. فردوست، که از نزدیک با بهائیان شاغل در دربار و دولت ایران در عصر محمدرضا پهلوى حشر و نشر داشت، معتقد است که "درواقع، بهائیت جهانى این تصور را داشت که ایران همان ارض موعودى است که باید نصیب بهائیان شود و لذا براى تصرف مشاغل مهم سیاسى در این کشور منعى نداشتند. بهائىهایى که من دیدهام واقعاً احساس ایرانیت نداشتند و این کاملاً محسوس بود و طبعاً این افراد جاسوس بالفطره بودند.
طرد سران و فعالان معلومالحال فرقه ضاله، و خاتمه دادن به تشکیلات مرموز آنان در ایران، کمترین کارى بود که ملت نجیب، ستمدیده، و از بند رسته این مرز و بوم، پس از پیروزى انقلاب شکوهمند اسلامى خویش و پایان دادن به حیات سیاسى و فرهنگى ایادى رژیم فاسد و وابسته پهلوى، مىبایست نسبت به سران و فعالان بهائى انجام میداد.
منبع: ماهنامه زمانه