سید جعفر یوسفی
یکی از مباحث مهم و کاربردی در علم منطق که کارایی فراوانی در دیگر علوم دارد، بحث استقراء است. امروزه استقراء به عنوان مبنای روش شناختی بسیاری از مکاتب غربی، به کار گرفته می شود.
استقراء در لغت به معنى پیگیرى است. کسى که چیزى را پیگیرى کند تا احوال آن را بشناسد، آن را استقراء کرده است. [1]
و در اصطلاح عبارت است از حکم به وجود کلی بخاطر وجود کلی در اکثر جزئیاتش. مثال: به واسطه اینکه انسان و چهارپایان و درندگان در هنگام جویدن فک پایین خود را تکان می دهند، حکم شود که هر حیوانی در هنگام جویدن فک پایینش را تکان می دهد. [2]
در اصطلاح منطق، استقراء عبارت است از حکم به ثبوت یک امر کلى، به موجب ثبوت آن در امور جزئى. خوارزمى مىگوید: «استقراء، شناختن شىء کلى است، توسط مجموع افراد و مصادیق آن.» (مفاتیح العلوم).
ابن سینا گوید: «استقراء عبارت است از حکم به کلى به موجب ثبوت این حکم در جزئیات آن کلى. اگر ثبوت حکم در تمام جزئیات متحقق باشد، این استقراء تام است و اگر در بیشتر آنها متحقّق باشد، استقراء مشهور است.» (نجات)[3]
استقراء به جهت اینکه مقدماتش با تتبع در جزئیات به دست می آید، استقراء نام گرفته است. [4]
در تمثیل و استقراء نیز یک قیاس ضمنی وجود دارد که برهانی نیست لذا مفید یقین نمی باشد. و آن عبارت است از: هر حکمی برای افراد بسیار از ماهیتی ثابت باشد، برای همه افراد آن ثابت خواهد بود. [5]
یکی از اموری که باید در هر موضوع و مساله ای مورد بررسی قرار گیرد، توجه به جایگاه یک بحث در علم یا علومی است که به آن مساله پرداخته اند. توجه به این امر می تواند به محقق کمک کند، تا سریعتر به منابع اصلی مراجعه کرده، و در نتیجه سریعتر در یک مساله به جمع بندی برسد.
یک اصطلاح ممکن است در علوم مختلفی مورد توجه قرار گیرد. لذا بر محقق لازم است، در همه علوم به بررسی آن اصطلاح پرداخته، و سعی نماید در آن اصطلاح ارتباط بین علوم را مورد بررسی قرار دهد.
اصطلاح استقراء که اصطلاحی منطقی است، در علوم مختلف مورد توجه قرار گرفته است، اما نه به عنوان یک اصطلاح، بلکه به عنوان یک روش برای دستیابی به پاسخ برخی سوالات در علم مورد نظر. لذا باید میزان توجه علوم مختلف به این اصطلاح ارزیابی شود. علومی که به بحث استقراء به عنوان یک روش پرداخته اند عبارتند از علوم زیر:
این بحث در منطق مظفر، در باب پنجم از کتاب و ذیل عنوان مباحث الاستدلال، در فصل دوم آن آمده است. فصل اول به قیاس اختصاص پیدا کرده است. در فصل دوم بحث استقراء مورد بررسی قرار گرفته است. و در نهایت مباحث تمثیل طرح شده است. [6]
در آموزش فلسفه در مباحث مقدمات، آنجا که روش تحقیق در فلسفه مورد بررسی قرار می گیرد، از استقراء به عنوان یکی از روش های استدلال نام برده شده است. [7]
اگر چه این بحث به صورت مستقل نیامده است، اما می توان آنجا که بحث از یقین و معرفت یقینی می شود، بنا بر نظر کسانی که استقراء را معرفتی یقینی می دانند، داخل در این بحث دانست.
شهید صدر در کتاب الاسس المنطقیه للاستقراء قائل به کاربرد بحث استقراء در برخی مسائل علم اصول شده است. [8]
اجماع، که در علم فقه مورد استناد فقهاء قرار گرفته است، به دو نوع تقسیم شده است: محصل و منقول. محصل که مثل استقرای کامل ممکن نیست. اما منقول، ممکن است اما در بسیاری از موارد حجت نیست. (آن هم یا عن حس است و یا عن حدس)
استقراء ناقص مفید یقین نیست. زیرا احتمال اینکه کل موارد از حکم صادر شده به واسطه وجود اکثری، تبعیت نکند، وجود دارد. به عنوان مثال در تمساح که جزء حیوانات است، به این نتیجه رسیده اند که فک پایینش ثابت بوده و فک بالایش حرکت می کند. لذا حکم کلی بالا حتی با وجود یک فرد مخالف نقض می شود.[9] البته لازم به ذکر است: با توجه به تعریف استقراء،- استقراء عبارتست از آنجا که به واسطه وجود کلی در اکثر جزئیات حکم به آن کلی شود. – و وجود قید اکثر جزئیات در تعریف، اگر حکم در همه جزئیات موجود باشد، دیگر به آن استقراء نمی گویند و به چنین حکمی قیاس اطلاق می شود. [10]
در یکی دیگر از منابع مورد مراجعه آمده است: عدم جواز حکم به کل در موارد استقراء جزئیات: طبیعت مردم بدین صورت است که در موارد استقراء جزئیات، حکم به کل می کنند. و این حکم کردن در موارد زیر جاری است:
1. در طبیعیات: مثل حکم هر سنگی در آب سقوط می کند (فرو می رود) در حالی که ممکن است برخی از سنگ ها در آب شناور شوند.
2. در شرعیات: مثل حکم به عدالت کسی که در اکثر موارد افعال نیکو انجام می دهد در حالی که ممکن است همه افعال و حالات او را مشاهده نکرده است.
3. در معاشرت ها: مثل سکون و اطمینان که تعریفشان نزد ما مشخص است.
ما به این موارد استدلال می کنیم در حالی که همه حالات را مشاهده نکرده ایم.[11]
وقتی استقراء امری طبعی باشد، -چنانچه ما توصیف کردیم- و کلام افلاطون و ارسطو و دیگران، در افعال و اقوال و سیره، خلاف ظاهر باشد، پس چگونه وهم را با یک توهمی به کنترل خود در می آورد. (با این توصیف و یافتن خلاف ظاهر توسط افلاطون و ارسطو) و حکم به خلاف کلی می کند. با اینکه وهم به یک قول یا یک فعلی، از اعتقاد تبعیت می کنند. خصوصا زمانی که خدشه ای در آن نباشد. و با وجود لج بازی، شرم و حیایی در آن نباشد.[12]
حکم الامثال فی ما یجوز و ما لا یـجوز واحـد"(افـراد مشابه در احکام ممکن و غیر ممکن یکسانند)و لذا نتیجه تمام آزمونهای جهان کلی اسـت و اگـر در مـوردی تخلف به چشم بخورد، به خاطر این است که آن مورد، از هر جهت مثل مـورد آزمـون نـبوده و اگر هم مشابه بوده مانعی در کار بوده است.[13] اما اینکه استقراء به معنای همان تجربه است و این دو واژه با هم مترادف هستند، امری ناصحیح است. [14]این بدان جهت است که مجربات[15] یکی از اقسام بدیهیات ثانویه اند و می تواند در قیاس مورد استفاده قرار گیرند و اساسا تجربه روشی در مقابل روش قیاسی نیست لذا نه مرادف قرار دادن استقراء و تجربه صحیح است و نه مقابل قرار دادن تجربه با قیاس.[16]
اما آنچه به نظر صحیح تر می آید این است که تجربه نوعی استقرای ناقص محسوب می شود. اگر چه در منطق ارسطو تجربیات به عنوان قضایای بدیهی ثانویه مطرح می باشند. اما با نگاه تحلیلی به بحث نمی توان تفاوتی بین استقرای ناقص و تجربیات قائل شد. (تعریف هر دو بر یک چیز منطبق است)[17]
اما ارسطوئیان به این مساله پاسخ داده اند: در موارد تجربه ما بین دو چیز علیت را مشف می کنیم اما در استقرای ناقص چنین چیزی رخ نمی دهد.
در اصطلاح منطق، استقراء به دو قسم تام و ناقص تقسیم می شود.
استقرای تام که به قیاس مقسم یا قیاس صوری مشهور است عبارت است از حکم به جنس چیزى، به موجب ثبوت آن حکم در انواع این جنس.[18]
مثل: جسم یا حیوان است، یا نبات است یا جماد. هر یک از اقسام مذکور جاى گیر (متحیز) است. نتیجه اینکه هر جسمى جاى گیر (متحیز) است. این استقراء تامى که فراگیرنده تمام جزئیات است، مبتنى بر تقسیم است. شرط صدق آن، این است که در برگیرنده تمام جزئیات و مصادیق کلى باشد، و هیچ یک از افراد جزئى مشمول آن، مورد شک و تردید نباشد.
فرق بین استقراء صورى و قیاس این است که در قیاس، به موجب تحقّق حکم در کلى، به ثبوت آن در جزئیات، حکم مىشود، اما در استقراء صورى، عکس این است. یعنى به موجب تحقق حکم در تمام جزئیات، به ثبوت آن در کلى، حکم مىشود.
یکى از انواع استقراء تام، استقراء ریاضى است که عبارت است از انتقال از خاص به عام و یا از عام به خاص. ساین استقراء را هانرى پوانکاره بیان کرده است، [19]پوانکاره این استقراء ریاضى را استدلال بازگشتى نامیده است.
[1] فرهنگ فلسفى، ص: 132
[2] [116- الاستقراء] قال: الثالث الاستقراء، و هو الحکم على کلّی لوجوده فی أکثر جزئیّاته، کقولنا: «کلّ حیوان یحرّک فکلّه الأسفل عند المضغ، لأنّ الإنسان و البهائم و السباع کذلک». تحریر القواعد المنطقیة فى شرح الرسالة الشمسیة، ص: 454
[3] فرهنگ فلسفى، ص: 132، فرهنگ معارف اسلامى، ج1، ص: 179
[4] و سمّی «استقراء» لأنّ مقدّماته لا تحصل إلّا بتتبّع الجزئیّات، کقولنا: «کلّ حیوان یحرّک فکّه الأسفل عند المضغ، لأنّ الإنسان و البهائم و السباع کذلک». و هو لا یفید الیقین، لجواز وجود جزئیّ آخر لم یستقرء، و یکون حکمه مخالفا لما استقرأ، کالتمساح فی مثالنا ذلک
[5] آموزش فلسفه، ج1، ص 110
[6] مظفر، المنطق، ص 309
[7] آیت الله مصباح، آموزش فلسفه، ج1، ص 108.
[8] مهدی هادمی تهرانی، روش شناسی علم اصول فقه، ص 98.
[9] و هو لا یفید الیقین، لاحتمال أن لا یکون الکلّ بهذه المثابة- کالتمساح.
[10] أقول: الاستقراء هو الحکم على کلّی لوجوده فی أکثر جزئیّاته، و إنّما قال «فی أکثر جزئیّاته» لأنّ الحکم لو کان موجودا فی جمیع جزئیّاته لم یکن استقراء، بل قیاسا مقسّما.
[11] (5) لا یجوز الحکم بالکل عند استقراء الجزئیات: اعلم، ان مما هو متأکد فی الطبائع- بحیث لا تقلع عنه (الطبائع) و لا یمکن خلوها عنه، و التبرؤ منه فی العلوم و الآراء و الاعتقادات، و فی اسباب النوامیس و الشرائع، و کذلک فی المعاشرات المدنیة و المعائش- هو الحکم بالکلّ عند استقراء الجزئیات: اما فی الطبیعیات، فمثل حکمنا بان کل حجر یرسب فی الماء، و لعل بعض الاحجار یطفو (شناور شدن)؛ و ان کل نبات محترق بالنار، و لعل بعضها لا یحترق بالنار «24»؛ و ان جرم الکل متناه، و لعله غیر متناه. و فی الشرعیات، مثل ان کل من شوهد فعل الخیر منه على اکثر الاحوال، فهو عدل، صادق الشهادة فی کثیر من الأشیاء، من غیر ان یشاهد «25» جمیع احواله. [و فی المعاشرات، مثل السکون و الطمأنینة اللتین الجمع بین رأى الحکیمین، ص: 83 حدّهما فی انفسنا محدود، انما منه استدلالات من غیر ان یشاهد فی جمیع احواله] «26».
[12] و لما کان امر هذه القضیة على ما وصفناه من استحکامه و استیلائه على الطبائع، ثم وجد افلاطون و ارسطوطالیس، و بینهما فی السیر و الافعال، و کثیر «27» من الاقوال، خلاف ظاهر، فکیف یضبط الوهم معهما بتوهم و تحکم بالخلاف الکلّی بینهما؛ مع سوق «28» الوهم الى القول و الفعل جمیعا تابعین للاعتقاد؛ و لا سیما حیث لا مراء فیه و لا احتشام، مع تمادی المدة
[13] درسهایی از مکتب اسلام , اردیبهشت 1361، سال 22 - شماره 2
[14] رضا حبیبی، در آمدی بر فلسفه علم، ص104.
[15] تجربیات به قضاضایی گفته می شود که به دنبال تکرار مشاهده و انضمام قیاسی پنهان، پدید می آیند. مرتضی رضایی، احمد حسین شریفی، درآمدی بر معرفت شناسی، ص 173.
[16] آموزش فلسفه، ج1، ص 110
[17] هادوی تهرانی، روش شناسی علم اصول فقه، ص 122.
[18] فرهنگ فلسفى، ص: 132
[19] مبین این است که اگر قضیهاى به نسبت (الف 1) و (الف 2) صادق باشد، نسبت به عبارت (الف+ 1) و نسبتهاى دیگر در اعداد صحیح صادق است. پیش از هانرى پوانکاره، بوترو به این مطلب اشاره کرده و مىگوید: ریاضى دان، ابتدا به یک حکم جزئى استدلال مىکند و سپس از آن حکم جزئى به قضیهاى که اعم از آن است، منتقل مىشوند.