سوال: وظیفه عقل چیست؟ شناخت یا صدور حکم؟ به عبارت دیگر آیا عقل کلی ورود بشر به ساحت دین است یا مصباح آن؟ مباحث این فصل عبارتند از: 1. بررسی قدرت عقل در جعل قانون، بررسی کاشفیت عقل از دین، اگر جعل حکم دینی خارج از صلاحیت عقل باشد، آیا عقل می تواند میزان شریعت باشد؟ و با آن صحت و بطلان احکام دینی را فهمید.
دخالت عقل در بعد هستی شناختی دین به آن است که عقل بتواند چیزی را با انشاء و جعل حکم به مجموعه دین بیفزاید. پذیرش جعل حکم توسط عقل، بیانگر پذیرش سهمی برای عقل در بعد تشریعی دین است.
مبنای آیت الله جوادی: حق آن است که عقل توان جعل حکم ندارد و تنها مدرک احکام است و منبع هستی شناختی دین فقط اراده و علم ازلی خداوند است.
دلیل: تنها کسی می تواند حکم مولوی دهد، که حق ربوبیت داشته باشد و به همه مصالح و مفاسد آگاه و قدرت بر پاداش و عقاب داشته باشد، و عقل آدمی قدرت بر این امور ندارد.
اینکه گفته می شود عقل حکم می کند به چه معناست؟ این کلام بدان معناست که عقل حکم خدا را می فهمد. حکم عقل به حسن وقبح یک فعل یا فاعل... مثل حکم عقل در احکام نظری و مسائل تجربی است. در مسائل نظری که درباره بود و نبود اشیاء حکم می کند، و در مسائل حکمت عملی که درباره حسن و قبح عملی حکم می کند، معنای حکم عقل در آنها، کشف واقع است.
دلیل این پندار؟ انسان در کارهای شخصی خود از قیاسی که متشکل از یک باید و یک هست است، یک باید نتیجه می گیرد. اما نمی توان از قیاسی که دو مقدمه آن از سنخ هست است، نتیجه ای از سنخ باید و نباید گرفت. لذا حکم عقل در این قیاس ها که انسان قبل از هر عمل اختیاری انجام می دهد، از سنخ احکامعقل در سایر موارد استنتاج عقلی و نظری است. تشخیص حسن و قبح و بیان آن در قالب باید و نباید مثل اوامر ارشادی طبیب است. زیرا هم گزاره های انشایی طبیب به گزاره های اخباری بر می گردند. زیرا طبیب توان مجازات بیمار را ندارد تا بتواند حکم مولوی صادر کند. عقل انسان هم در اعمال اختیاری انسان با تشخیص حسن وقبح، برای تحریص یا ترغیب، آنها را در قالب باید و نباید بیان می کند.
موید: همانطور که ظاهر الفاظ قرآن و سنت فاقد مولویت بوده و پادش و عقاب ندارد و تنها پرده بردار از حکم الهی است، عقل نیز اینچنین است. حکم ارشادی عقل تابع مرشد الیه آن است، لذا اگر مرشد الیه عمل واجبی باشد، امر عقل مرشد به ثواب در انجام آن است و اگر مرشد الیه امر حرامی باشد امر عقل مرشد به عقاب در صورت انجام است. ارشادی بودن یک امر به معنای آزدای شخص در انجام و ترک آن عمل نیست بلکه اگر مرشد الیه امر و نهی الزامی باشدمکلف ملزم به انجام یا ترک آن است و این الزام از سوی عقل نیست بلکه تنها عقل وجود چنین الزامی را کشف می کند. خلاصه آنکه عقل مانند طبیب اهل درایت و معرفت است نه اهل حکومت و ولایت.
نکته: درست است که عقل حق امر و نهی ندارد اما هر شخصی می تواند ولایت و حکومت خود را بدست عقل بدهد کما اینکه هر شخصی مخیر است این ولایت را به دست هوای نفس بدهد. به عبارت دیگر عقل نسبت به جامعه و افراد دیگر شان ادراکی اما نسبت به خود شخص شان ولایی دارد.
بررسی قاعده: کل ما حکم به العقل حکم به الشرع: مفاد این قاعده محصول ادراک عقل است و معنی ندارد عقل از طرف خود حکمی صادر کند و بعد بر مسند قضا بنشیند و حکم کند هر چه من حکم کنم مورد پذیرش خداست؟ این اول الکلام است. منشا این اعتقاد نادرست این است که عقل را حاکم قرار داده ایم اما باید بدانیم عقل تنها مردک است و مفاد قاعده عبارتست از: ادراکی که عقل از حکم خدا دارد ممضای شرع است. یعنی عقل حجت خداست. یعنی عقل همتای نقل، منبع شناخت احکام شرعی است.
جمع بندی: ما دو نوع عقل دریم: عقل نظری که تنها جنبه کاشفیت دارد و عقل عملی که جنبه مولویت دارد. اولی در مورد ارتباط عقل با دیگران و جامعه است و دومی در مورد ارتباط عقل با خود شخص. آنجا هم که عقل شان حکم کردن را دارد با انتخاب فرد صورت می گیرد زیرا شاید شخص به جای عقل، هوس را حاکم خود نموده باشد.
برخی می پندارند تنها عقل های معمولی از حکم عاجزند و عقول کامله انبیاء و امامان بخاطر عصمت این حضرات توان صدور حکم را دارند. یعنی معصومین ع دارای ولایت تشریعی هستند. و می توانند بر مجموعه دین بیفزایند. اما این کلام درست نیست زیرا این بدان معناست که اراده و علم ازلی الهی تعیین کننده محتوای برخی از احکام نباشد. و حال آنکه محال است که خداوند تعیین برخی از احکام را بر عهده معصومین نهاده باشد. به دو علت:
1. قدرت وجود نامحدود عین ذات اوست و محدود نمی شود و محال است که در حیطه ای که به غیر تفویض می کند قدرت نداشته باشد و یا اعمال قدرت نکند. عدم قدرت و عدم اعمال آن مساوق فقد ربوبیت خداوند در آن مورد است.
2. فقیر محض نمی توند مستقل باشد. اختیار موجودات همهگی بدست خداست. لذا تفویض به این معنی که مستلزم فاعلیت استقلالی مفوض الیه باشد، نه تنها در امور تشریعی بلکه در هر امری محال است. و اینکه برخی در برخی روایات آمده است که ظهور در اثبات شان تشریعی برای معصوم دارد، تفویض مستقل نیست و مراد این است که خداوند حکمی را به آنها اعلام می کند و آنها آن حکم را ابلاغ می نمایند. یعنی آنها تنها بازگو کننده اراده تشریعی خداوند هستند. البته دستورهای مقطعی برای تدبیر امور جامعه از معصوم ع صادر می شود چنانچه پدر ومادر نسبت به فرزند چنین دستورهایی دارند.
باتوجه به حدیث قرب نوافل، (انه لیقرب الیّ بالنافله) خداوند همه شئون معصومان علیهم السلام را بر عهده گرفته است. و آنچه معصوم انشاء می کند بلسان الله انشاء می کند و از طرف خودش نیست. (یعنی آنها با زبان خدا سخن می گویند) و محتوای سخنشان الهام الهی است. مانند احادیث قدسی. (گاهی لفظ و معنی هر دو از طرف خداوند است مثل قرآن و گاهی تنها معنا از خداوند است و الفاظ از پیامبر است مانند حدیث قدسی)
خلاصه آنکه عقل راه به بعد هستی شناختی دین ندارد(امر و نهی ندارد) و عقول انبیاء و نفوس قدسی اولیاء، مجرای بروز اراده تشریعی خداوند می باشند و اینگونه نیست که امر تشریع قوانین به آنها تفویض شده باشد و روایات وارده در این باب را باید طوری تفسیر نمود تا محذور تفویض محال پیش نیاید.
ادامه دارد...