· غرب
این واژه دارای معانی مختلفی است. اما آنچه مراد ماست، بحث نحوه تفکر است. طرز خاصی از تفکر که منشا اصلی آن در مغرب زمین است. این قول در مقابل افرادی است که قائل به تفکیک مکانی و جغرافیای مناطق می باشند. از دید این افراد، تفکری که از این منطقه برخیزد غربی معنی می شود. ولو جنس آن تفکرات غربی نباشد.
· نسبی گرایی
نسبی گرایی به عنوان یک گرایش بر آن است که در حوزة معرفت و شناخت، رسیدن به واقع، به نحو مطلق، میسَّر نیست، بلکه بنا به فرض اگر اساساً رسیدن ممکن باشد، این امر فقط و فقط به نحو نسبی و مضاف خواهد بود؛ بدین معنا که جویای معرفت نمی تواند بگوید که من چیزی را به نحو مطلق می شناسم و یا چیزی واقعاً چنان است که من می دانم، بلکه فقط می تواند بگوید: من با توجه به تمام شرایط و مناسبات فردی و اجتماعی که دارم، چیزی را چنان می شناسم، اما تضمینی ندارم که آن چیز واقعاً همان است که من درک می کنم.[1]
ما انواع مختلفی از نسبیت گرایی داریم: با توجه به اتخاذ هر یک از آنها به عنوان مبنای فکری، اثراتی متفاوتی را می توان انتظار داشت:
سبیتگرایی توصیفی: مطابق این دیدگاه، میان افراد یا جوامع مختلف، ارزشهای اخلاقی وجود دارند که تـفاوتهای جـوهری یـا بنیادینی با هم دارد. تفاوت بنیادین دو اخلاق این اسـت کـه دو فـرهنگ،دو اصل رفتاری متقابل را بپذیرند.
نسبیتگرایی فرااخلاقی: مطابق این دیدگاه، در میان نظامهای اخلاقی که تفاوتهای اساسی و بنیادین دارنـد،بیش از یـک نظام میتواند دارای حقیقت یا بهترین توجیه باشد و یا بنا بر تقریر افـراطی، همه نـظامها درس و یا دارای بهترین توجیه هستند
نسبیتگرایی هـنجاری: مطابق ایـن دیـدگاه،به لحـاظ اخلاقی خطاست که در مورد رفتار و کارهای فـرد،گروه،یا جـامعهای که ارزشهای اخلاقی اساسا متفاوتی دارد،داوری نمود،چه رسد به اینکه بخواهیم براساس چنین داوریـای در امـور آنها دخالت نموده یا بکوشیم آنها را وادار کـنیم تا مثل ما عـمل کنند.[2]
با اینکه نسبیت گرایی از ثمرات شک گرایی محسوب می شود، اما برخی ایندو را همتراز با یکدیگر قرار داده به یک معنی گرفته اند. به عنوان مثال در مقاله شکاکیت و نسبیت گرایی که توسط محمد حسین زاده در مجله معرفت فلسفی نوشته شده است، این دو واژه در کنار هم و به یک معنی گرفته شده است.
· فقه
فقه از نظر مشهور اهل لغت به معنای فهم است و در اصطلاح از نظر مشهور اصولیون شیعه واهل سنت عبارت است از علم به احکام شرعی و فرعی از راه ادله تفصیلی آن.[3]
با مطالعه کتب و مقالات، کتاب یا مقاله مستقلی که در این مورد بیانی داشته باشد، یافت نشد، به ناچار با تفکر و سعی در کشف رابطه ها، عواملی رصد شدند. می توان برخی از عوامل سیطره نسبی گرایی را به صورت کلی به این صورت معرفی نمود:
وضع فرهنگی جدید غرب می تواند یکی از عوامل سیطره نسبی گرایی در غرب باشد، هم بر مکاتب فلسفی و هم خصوصا بر مکاتب سیاسی، می توان این تاثیرات را مشاهده نمود. (البته لازم به تذکر است، بین حیطه های سیاسی ، اقتصادی، فلسفی و روانشناسی و جامعه شناسی تاثیرات واحد بوده است)کاپلستون در این باره می گوید: اذهان اندیشنده در یقینیات طبیعی انسان چون و چـرا میکنند و آنچه را قبلاً رشته شده پنبه میکنند. فیالمثل تفاوتی هست بـین مـبدأ نـظری دکارتی یعنی نفس خود آگاه، و مبدأ اصحاب تجربه که اعیان و معلومات تجربی است. و شکاف بین این دو سـنت، چـندان پهناور شده است که به ما میگویند ناگزیریم یا جسمانی را به روحانی تـحویل کـنیم یـا روحانی را به جسمانی. بعبارت دیگر، به ما میگویند که باید بین ایدئالیسم و ماتریالیسم، یکی را انـتخاب کنیم؛ چه، دعاوی متعارض آنها قابل جمع نیست. از سوی دیگر، بین آگاهی دیـنی و ایمان و نگرش علمی نـیز شـکافی پدید آمده است که زبان حالش این است که ما باید بین دین و علم، یکی را انتخاب کنیم؛ چرا که نمیتوانند تلفیق شوند.[4]
یکی دیگر از عوامل را می توان در خود دین مسیحیت دنبال نمود. دین مسیحیت سیطره ای عام بر همه مکاتب داشته است که بعد از زوال قدرت آن، بحث به شکاکیت و. سپس نسبی گرایی کشیده شد.
فلسفه و اندیشمندان: یکی دیگر از عوامل را می توان در نوع فلسفه و تفکر اندیشمندان غربی دنبال نمود. زیرا اکثر فلاسفه اروپا تمایل به شکاکیت دارند. شهید مطهری در این باره می فرماید: عقاید سوفسطائیان و شکاکان بار دیگر در عصر جدید زنده شد. اکثر فلاسفه اروپا تـمایل بـه شکاکیت دارند. برخی از فلاسفه مـانند سـوفسطائیان، واقعیت را از اصل انکار کردند.[5]
در تعلیمات سـقراط، «نـمیدانم»، جـزء اصول تعلیمات اوسـت. مـیگفت من رسیدهام به آنـجا کـه میتوانم بگویم «نمیدانم» یعنی به بالاترین علمها، البته سقراط شکاک نبود؛ ولی این نمیدانمِ او مـایه بـرای به وجود آمدن مکتب شک گـردیده. قـبل از سقراط، سـوفسطائیها بـودند کـه آنها اساسا واقعیت خـارجی را قبول نداشتند. ولی شکاکها واقعیت را قبول دارند، ولی این که انسان بتواند واقعیت را آنچنان که هست کـشف بـکند قبول ندارند[6]
به عنوان مثال روتاگوراس، که نسبیتگروی را رواج میداد و انسان را معیار حقیقت مـیدانست. گـرگیاس که معاصر وی بود، شکّاکیت را بنیان نهاد و دستیابی به معرفت را مطلقاً انکار کرد. یعنی می توان مهمترین دستاورد سوفیسم را شکّاکیت ونسبیتگرایی گسترده در یونان باستان معرفی نمود.[7] به عقیده جیمز هریس، در نیمه دوم قرن بیستم، موجی از نسبیگرایی بهویژه در جامعه کنونی آمریکا پدیـد آمد که بر سراسر فرهنگ غرب، از موسیقی گرفته تا مطبوعات و از دین تا بـرنامههای درسی، حاکم شد. کواین یقینا یکی از مهمترین شخصیتها در موج جدید نسبیگرایی است :« هیچ گـزارهای، مـصون از بـازنگرینیست». به عقیده گودمن، جهانهای بدیل و بیشمار ممکن است بهطور یکسان، صادق یـا حـق باشند و این، اساس نسبیگرایی است. او ایـن نـحوه نسبیگرایی را پیـامد ایـن رأی مـیداند که «صدق صرفا بـاید مطابقت با یک جهان تلقی گردد.
نگاه بالا به عوامل، نگاهی تحلیلی و بیرونی است، و نویسنده سعی داشت با توجه به معلوماتی که داشت، برخی از این عوامل را بر شمرد، اما می توان ریشه های نسبی گرایی را از دیدگاه درونی و با توجه به بیان خود اندیشمندان غربی نیز دنبال نمود.
در بین افکار فلاسفه غرب و با نگاه درونی می توان گفت: یـکی از مـؤثرترین عـوامل رشد و توسعه نسبیگرایی، مباحث فلسفه علم در دهههای اخیر بوده است. برخی فیلسوفان، دیدگاههایی را مطرح میساختند که در آنها بر نسبیت معرفت علمی تاکید شده بود.
هریس نیز در مـقدمه کتاب بر ضد نسبی گرایی، بـهطور گذرا برخی زمینهها و ریشههای نسبیگرایی معاصر را بیان میکند
1. به اعتقاد او، تحولاتی که در عرصههای فکری، اجتماعی و سیاسی در نیمه نخست قرن بیستم رخ داد صحنه را برای ظهور موج نسبیگرایی آماده نمود.
2. عامل دیـگری کـه سـهم بسزایی در انتقال به عصر نسبیگرایی داشت رشد مـردمشناسی نـویناز اوایل قرن نوزدهم به بعد و ابراز تردید درباره هرگونه داوری میان فرهنگی و تاکید بر وجود تنوع فرهنگها و تفاوت مـیان انـسانها در نـقاط مختلف جهان بود.
3. از دیگر عوامل مهم در پیدایش نسبیگرایی، افول عـصر استعمار و ظهور گرایشهای ملیگرایانه و تاکید بر هویتهای ملی و فرهنگی مستقل بود.
[1] عباس عارفی، تاریخچة نسبیگرایی در فلسفة علم
[2] شمالی،محمد علی، نسبیت گرایی اخلاقی، نماها و مبناها، مجله پژوهش های فلسفی - کلامی، زمستان 1388 - شماره 42
[3] شیخ حسن بن زین الدین، معالم الدین، چاپ سنگی، ص 22 وابوزهره، محمد، اصول فقه، ص 4.
[4] فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه بهاءالدین خـرمشاهی، سـروش و عـلمی فرهنگی، چاپ دوم 1376، ج 8، ص 200.
[5] مرتضی مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، تهران، صدرا، هشتم، 1369، ج 1، ص 199.
[6] مرتضی مـطهری، نـقدی بر مارکسیسم، تهران، صدرا، چاپ اول، 1363، ص 171.
[7] شکاکیت و نسبیت گراییمجله معرفت فلسفی » پاییز 1383 - شماره 5(از صفحه 57 تا 108