...اما شیوه برگزاری نوروز خود داستانی دیگر دارد که توجه بآن بایسته است. و آنچه را امروز در برگزاری این جشن درمیان تبارها و دودمانهای ایرانی میبینیم یادگار هزاران سال پیش است که ما هر چه کوتاهتر بآن اشاره میکنیم: چون آگهی، از روزگار پیش از ساسانیان اندک است، بیشتر به برگزاری این جشن در روزگار ساسانیان میپردازیم و پیوند آنرا تا امروز نشان میدهیم.
آنچه از نوشته تاریخ نویسان آغاز دوره اسلامی بر میآید و بویژه با توجه به مطالبی که جا حظ بصری در کتاب تارج و المحاسن والاضداد آورده این است: در هر یک از روزهای نوروز پادشاه بازی سپید پرواز میداد. از چیزهائیکه شاهنشاهان در نوروز بخوردن آن فرخندگی میجستند، اندکی شیر تازه و پاک و پنیر نو بود. و در هر نوروز برای پادشاه، با کوزهیی آهنین یا سیمین آب برداشته میشد، در گردن این کوزه گردن بندی می بستند از یاقوتهای سبز که در زنجیر زرین گذاشته و بر آن مهرههای زبر جدین کشیده بودند، این آبرا دختران دوشیزه از زیر آسیابها بر میداشتند…
بیست و پنج روز پیش از نوروز در پهنه بارگاه شاه 12 ستون از خشت خام بر پا میشد که بر آن ستونها: گندم – جو – برنج- باقلا- کاجیله- ارزن- ذرت- لوبیا- نخود- کنجد- ماش میکاشتند و آنها را نمیچیدند تا ششمین روز نوروز با آهنگ و نوا و خنیاگری آن دانهها را میکندند و برای فرخندگی بمجلس بزم میپراکندند و تا روز مهر از ماه فروردین (16 فروردین) آن سبزهها را گرد نمیکردند. این دانهها را برای شگون میکاشتند و باور داشتند: هر کدام نیکوتر شود، برداشت آن دانه در آن سال بیشتر خواهد بود. شاهنشاه بسبزه جو مینگریست و از خرمی آن فرخندگی میجست ….
سخنان بالا که فشرده گفتار جاحظ است، نمونههائی است از رسم نوروز که تا امروز در میان دهقانان ایرانی رواج دارد. که بیش از نوروز دانههای گوناگون که در بالا اشاره شد میکارند و معمولا روز 13 پس از نوروز که همگی بدشت و بیابان میروند با خود آنها را می برند و در آب می افکنند. هنوز در میان دودمانها رسم است که در هنگام تحویل سال نو بعنوان (دشت ) از کسی که در میان دودمان خود کم بخشش تر است و بنا بخشندگی و خست شناخته شده است پول میگیرند و باور دارند که گرفتن پول از آدم خسیس سبب گشایش در کار و فراخی روزی میشود.
ابوریحان مینویسد: آئین پادشاهان ساسانی در پنج روز نخستین فروردین چنین بود که: شاه بروز یکم نوروز را آغاز میکرد و همگان را از نشست خویش آگاه میساخت و آنان را به مهرورزی خود دلگرم مینمود،روز دوم دهگانان و کارمندان آتشکدهها – روز سوم اسواران و موبدان بزرگ – روز چهارم خاندان و نزدیکان خود، روز پنجم پسر خود و همگنان او را میپذیرفت و بهر یک در خور جاه و پایه بخششی میکرد. چون روز ششم فرامیرسید، و از پرداخت حقوق مردم آسوده میشد از آن پس نوروز از آن خود او بود و تنها ندیمان او میتوانستند با او باشند و بس. در بامداد نوروز نواها و آهنگهای ویژهیی در پیشگاه شاهنشاه نواخته میشد….
مردم، فرمانروایان، و مرزبانان هر کدام در خور کار و پیشه و توانائی خویش ارمغانهائی برای شاه میبردند، و تودهی مردم هر چیز خوبی را که سراغ داشتند چون: مشک و عنبر و عود و هر گونه کاردستی زیبا پیشکشی پادشاه میکردند. و همه این ارمغانها در دفترهای دیوانی یادداشت میشد.
پنج روز نخست را نوروز عامه میگفتند و از روز ششم ببعد را نوروز خاصه مینامیدند.
پذیرائی شاه چنین بود که: در نوروز شاهنشاه رخت زیبا میپوشید و گوهرهای گرانبها بآن میآویخت، با شکوه بسیار برتخت مینشست. آنگاه جوانی که هم نام زیبا داشت و هم گشاده و خندان، بار میخواست، شاه او را بار میداد برابر شاه اما پشت پرده میایستاد. شاه از او میپرسید: کیستی و از کجا میآیی، با که آمدی، چه آوردی، بکجا میروی. جوان پاسخ میداد: نامم خجسته است، از پیش دو فرخنده آمده ام، سال نو و پیروزی آوردهام. پیش دو نیکبخت میروم. برای شاهنشاه مژده تندرستی و شادکامی دارم. آنگاه شاه میفرمود تا بدر آید. او پرده را کنار میزد و چون فرشته نیکبختی بر چهره شاه لبخند میزد. پس از آن طرف سیمینی در پیش شاه مینهادند که در آن چند گرده نان گندم و جو و ارزن و ذرت و نخود و عدس و برنج و کنجد و باقلا و لوبیا گذاشته شده بود و نیز از جنس هر یک از آن نانها هفت دانه و نیز هفت شاخه از درختان: بید، زیتون، به ، انار، که نامشان را فرخنده و نگاه کردن بآنها را خوشایند و باشگون میدانستند مینهادند و بر آن شاخهها مینوشتند: افزون، افزاید، افزود، پرواز، فراخی، فرهی.
و نیز بر خوانی که آن طرف نهاده شده بود. شکر و سکههای زرین و سیمین و دستهیی از گیاه اسپند میگذاشتند که شاهنشاه همه را در دست میگرفت و آنگاه کسانی که در پیشگاه او بودند، پایداری و نیکبختی او را با آوای بلند از اورمزد میخواستند. موبد موبدان نخستین کسی بود که در نوروز بشاه شادباش میگفت در نوروزنامه منسوب بخیام سخنان موبد موبدان در هنگام روبروشدن با پادشاه چنین آمده است:
شها به جشن فروردین، به ماه فروردین، آزادی گزین، یزدان و دین کیان، سروش آورد ترا دانایی و بینایی و به کاردانی و دیرزیوی و با خوی هژیر. و شادباش بر تخت زرین و انوشه خور به جام جمشید. و رسم نیاکان در همت بلند و نیکوکاری و ورزش، داد و راستی، نگاهدار، سرت سبز باد و جوانی چو خوید، اسبت کامکار و پیروز، تیغت روشن و کاری بدشمن، بازت گیرا و خجسته بشکار، کارت راست چون تیر، هم کشوری بگیری نو، بر تخت با درم و دینار، پیشت هنری و دانا گرامی و درم خوار، سرایت آباد، و زندگانی بسیار….
این نمونهیی از شیوه پادشاهان در برگزاری جشن نوروزی بود. اما مردم نیز مراسمی ویژه خود داشتند و دارند یعنی برگزاری نوروز چنین است که: با گذشتن چند روز از اسفند ماه مردم (سبزی میکارند) و بگردگیری و پاکیزگی خانه یا باصطلاح معمول بخانه تکانی میپردازند و هر کس متناسب با توانائی خود آذوقه نوروزی خود را فراهم میکند و چنانکه با خانههای پاکیزه و شسته و رفته، سبزههای خرم، رختهای نو، چهرههای شاد و خندان نوروز را پذیرا میشوند. در شب عید هیچ خانهیی پیدا نمیشود که آتش بر بامش روشن نگردد و دود از بخاریش بالانرود. تا آنجا که اگر خانوادهیی عزیزترین کس خود را از دست بدهد، حق ندارد خاموش و بی فروغ بماند، زیرا همسایگان گرد میآیند و بر بام او آتش میافروزند و اجاقشان را روشن میکنند و خوراک گرم برایشان میپزند و میکوشند تا آنان را وادارند که رختهای نو خود را بپوشند. زیرا باوردارند که اگر در هنگام تحویل سال کسی با قیافه گرفته و اندهگین باشد تا پایان سال همچنان خواهد بود و هر روز غمی مبارک بادش میآید.
یکی از 21 یشت ادبیات مزدیسنی فروردین یشت است که بزرگترین یشت اوستاست که ویژه فروهران است و از بزرگی و شکوه و کارهای آنان سخن میدارد. در آئین مزدیسنی به پنج نیرو در کالبد آدمی باور دارند که عبارتند از: جان – دین – بو (دریافت = درک) – روان – فروشی یا فروهر.
فروهر که ماه فروردین ویژه آنست، نیروئیست که نگهداری آدمی با اوست. این نیرو پیش از آفرینش انسان بگونه فرشتهیی آفریده شده و جاویدان است. ایرانیان باور داشتند که فروهرها (که برابر است با آنچه امروز ما روح میدانیم) پس از مرگ بالا میرود و در زمانهای معینی باز میگردند تا از دودمان خود آگاه شوند، بباور آنان پنجه دزدیده یا گهنبار همسپدم هنگام فرود آمدن آنان است. و دودمانها برای اینکه فروهر (روح) نیاکانشان شاد و خرم باشد و بخوشی باز گردند، آن روزها را بخوشی برگزار میکنند و آنها را جشن فروردین میگویند. و این روزها همین نوروز است که روز ششم آن بسیار گرانمایه است. و حتی مردم گذشته از پاکیزگی خانه و افرختن آتش و هلهله و شادی، خوراکهای نیکو میپزند و جامهایی از آن خوراک ها بر بامها میگذارند تا روح گذشتگانشان بدانند که فرزندان آنان در بیچارگی و تنگدستی بسرنمیبرند. بدین روی روان گذشتگان و هم بازماندگان شاد و خرم است.
جای شک نیست که ملتی با چنین سنتهائی که زندگی و مردمی از آن میزاید و میتراود جهان آباد آنروزگار را بزیر فرمان داشتند و خود همواره شاد و پیروز و سرافراز میبودند با گذشت زمان و پیدایی اسلام، وضع رنگ دیگری بخود گرفت. میرفت تا اجاقها خاموش گردد و این رسم و آیین ورجاوند و خدایی فراموش گردد، که بار دیگر ایرانیان بیدار دل دریافتند که با از دست دادن این آئینها و زخمه زدن باین درخت کهن سال بیخ فرهنگ ایرانی خشک خواهد شد. و با خشک شدن درخت فرهنگ ایرانی نه تنها ایران از میان میرود، بلکه جهان شناسنامه و پیشینه خود را از دست خواهد داد. بدینرو با هر دستاویزی که بود خاکستر سرد اهریمنی را که در چهره تابناک و سوزان آتش فرهنگ ایران زمین نشسته بود بر کنار زدند و بار دیگر فروغ این آتش ورجاوند و نمردنی، دلها را گرم کرد و اهریمن سرما و یخزدگی را نابود ساخت. تا آنجا که ایرانیان که خداوندان تازیان بودند و به انگیزههای دینی (نه سپاهی ) و بشوندهای سیاسی نه (برتری آئینی بر آئین و شکست کشوری از کشوری) چهرههای بیگانه را که روزگاری غلامی و بندگی میکردند و رختی جز رخت بندگی زیبنده آنان نبود بر گاه نشاندند و همینکه دریافتند چه خطر بزرگی پدید آمده و چه کار خطایی کرده اند و چه زخمه جانکاهی بر پیکر ایران فرود آمده است بخطای خود پی بردند و برای جبران آن دامن بکمر زدند و بتدارک پرداختند. اگر زخمههای کاری و دلخراش بر پیکر ایران رسید، اما نگذاشتند که آن آتش بمیرد. در همان دستگاه که خود بر اثر اشتباه ساخته بودند رخنه کردند و آئینهای دیرینه را بر آنان هموار ساختند. همه چیز را دگرگون کردند. خیلفگان را میآراستند تا تقلیدی از شاهنشاهان ساسانی کرده باشند یعنی در هنگام نوروز آنانرا با رختهای گرانبها و گوهرهای درخشان میآراستند و بار عام برایشان فراهم میکردند و شاعران تازی گوی نیز نوروز و مهرگان را تا حد ستایش در نظر خلیفگان و وزیران جلوه میدادند (چنانکه ابونواس واژه نوروز را بگونه کهن خود در شعر میآورد برای نمونه شعری را که در باره بهروز مجوسی سروده است میآوریم:
بحق المهر جان و النوک روز
و فرخ الروز البسال الکبیس
و در جای دیگر میگوید:
اوالنوک روزالکبار و جشن گاهنبار. که واژه Nokroz یا Noghroz را در شعر خود بکار برده است).
و نیز آتش برمیافروختند و نوازندگان آهنگ و سرورد میخواندند یعنی دورنمائی از روزگار ساسانی را پدید میآوردند. تا با سرزدن آفتاب فرانروائی سامانیان همه چیز رنگ دیرینه خود را گرفت و آئینهای ایرانی از نو زنده شد. سخن رودکی و آهنگهای دلنشین او در دربار سامانیان بارگاه خسروپرویز را نمودار میساخت گوئی نکیسا و باربد و رامتین سرکش و بامشاد، سر از خاک برآورده و بزم شاهان را بنواهای آسمانی خود جانفزا میکردند.
در روزگار غزنویان که بیم ناتوان شدن سنتهای دیرین میرفت شاعران و سخنوران از بن دندان سخن گفتند و با گفتار آسمانی خود پادشاهان را به برگزاری جشنهای کهن بگونه دیرین ناگزیر میکردند، سخن آنان آنچنان زیبا و دل انگیز و گیرا و کاری بود که پادشاهان چارهای جز پذیرش آنان نداشتند زیرا آنچنان زمینه را فراهم میکردند که هر پادشاهی که در برگزاری آئینهای ایرانی اندک کوتاهی میکرد، بر بی خردی و کم ارزشی و ناتوانی خود اقرار کرده بود. عنصری در پیشگاه محمود این چکامه را پرداخت و خواند:
باد نوروزی همی در بوستان بت گر شود |
تا ز صهعش هر درختی لعبتی دیگر شود |
باغ همچون کلبه بزاز پر دیبا شود |
باد همچون طبله عطار پر عنبر شود |
روز هر روزی بیافزاید چو قدر شهریار |
بوستان چون بخت او هر روز برناتر شود |
مگر سلطان محمود میتوانست دیگر نسبت به نوروز بی اعتنا باشد و آنرا بزرگ ندارد؟