انقلاب اسلامی ایران صرفا مسلمانان جهان را تحت تاثیر قرار نداد.بلکه این انقلاب متفکران سایر حوزه های مختلف بشری را تحت تاثیر قرار داد.انقلاب اسلامی ایران به خاطر ماهیت رهایی بخش و آزادی گرایانه و مخالفت با گفتمان مسلط قدرت بین المللی مورد اقبال غیر مسلمین نیز قرار گرفت و حتی متفکران پست مدرن را نیز متاثر کرد. متفکرینی که ناامید از سیطره قدرت مسلط گفتمان و مایوس از هر گونه رهایی چپ گرایانه و آگاهی بخشی واقعی به ناگاه با حرکت رهایی بخش دیگری روبرو شدند.این متفکران که اگرچه نسبت به مذهب و دین شخصا غیر معتقد و حتی ضد بودند با کارکرد نوینی از دین به عنوان رهایی بخش روبرو شدند.
یکی از مهم ترین این متفکران میشل فوکوی فرانسوی است که هم اکنون در حوزه های مختلف علوم اجتماعی،جرم شناسی ،روان شناسی و فلسفه و سیاست ایران جزو متفکران مطرح معاصر است.
پُل-میشِل فوکو Michel Foucault (زاده ی 15اکتبر 1926- درگذشته ی 24ژوئن 1983) فیلسوف، تاریخدان و متفکر معاصر فرانسوی است.
وی فرزند «آن مالاپار» و جراح متمول «پل فوکو» است و در ناحیه سنت موار پوآیته فرانسه به دنیا آمد. بعدها اسم خود را به میشل فوکو تغییر داد.
به خاطر نظریات عمیق و دیدگاه انقلابی درباره جامعه، سیاست و تاریخ از سرشناسترین متفکران قرن بیستم است. همچنین فوکو جزو رهبران نظری پسا ساختگرایی محسوب می شود.
از مشهورترین آثار وی می توان به نظم اشیا،باستان شناسی دانش،مراقبت و تنبیه،پیدایش کلینیک، تاریخ جنون و تاریخ جنسیت اشاره کرد.
در سال 1978روزنامه پرآوازه ایتالیا، کوریر دلا سرا (Couriere della sera) از فوکو خواست تا به طور منظم مقالاتی برای این روزنامه بنویسد. فوکو هم جمعی از روشنفکران فرانسه از جمله تییری ولتزل (Thierry Voeltzel) و آلن فینکلکروت (Alain Finkeilkraut) و دیگران را گردآورد. از آنها خواست تا هر یک – فراتر از کنجکاویهای ژورنالیستی- درباره رویدادهای جاری مهم جهان بنویسند و رشتهای از یادداشتهای روشنفکرانه و متأملانه درباره رخدادهای سرنوشتساز دوران در روزنامه نشر دهند.
از این میان تنها خود فوکو با نوشتههایش درباره ایران و فینکلکروت درباره «امریکای کارتر» به این عهد عمل کردند. فوکو مقالات مربوط به ایران را در کوریر دلا سرا و مجله معتبر فرانسوی نوول ابسرواتور (Le Nouvel Observateur) منتشر کرد.
جدا از این، میشل فوکو از سالهای آغازین دهه هفتاد میلادی، با رهبران جنبشهای ضدرژیم شاه در خارج از کشور ارتباط بر قرار کرد و از طریق آنها با سرگذشت انقلاب ایران آشنا شد.
میشل فوکو درباره هیچ کشور یا رویدادی خارجی به اندازه ایران و انقلاب آن ننوشته است؛ در حالی که در همان سالها
رویدادهای انقلابی دیگری در امریکای لاتین یا شمال افریقا در جریان بوده است.
نوشتههای فوکو درباره انقلاب ایران که بر مشاهدات شخصی و دیدارهایش با رهبران انقلاب استوار است، گزارشی ناب نیست؛ بلکه شور و شیدایی یک فیلسوف پست مدرن را به رویداد انقلاب در کشوری جهان سومی بازمیتاباند.
میشل فوکو که ناقد رادیکال تجدد و ساختارهای درهم تنیده قدرت آن بود، در انقلاب ایران امکان مقاومتی معنوی در برابر تجدد میدید که سرشتی متفاوت با انقلابهای چپ در جهان دارد و میتواند سراسر نظام مدرن و گفتمان(Discourse)های برآمده از آن و حاکم بر آن را درهم شکند و از آن فراگذرد و سرانجام «سیاستی معنوی» یا «سیاست معنویت» را در مقام بدیلی برای سیاست سکولار غربی پیش نهد.
.
توجه فوکو پست مدرن به انقلاب اسلامی آنقدر بود که متون و مصاحبه های زیادی از او در این زمینه به جای بماند و در سال 2005 کتابی با موضوع فوکو و انقلاب اسلامی در ایالات متحده منتشر شد .
متن حاضر بخشی از گفتگویی است میان میشل فوکو و خانم کلربری یر و پیر بلانشه که خبرنگار روزنامه لیبراسیون در ایران بودند و در سال 1979 در کتابی به نام ایران:انقلاب به نام خدا آنا به چاپ رساندند.
در مورد اراده ی جمعی، آن چه مرا شگفت زده کرد – ایران هم مرا مجذوب کرده بود و هم گاهی نسبتاً نگران و آشفته – این بود که برای مثال دانشجویان می گفتند: «ما همگی یکسان ایم، ما همگی یک هستیم، همگی پیرو قرآن ایم، همگی مسلمان ایم، تفاوتی میان ما نیست. و این را بنویسید که ما همگی یکسان ایم.» با این حال به خوبی می دانیم که تفاوت هایی وجود داشت، برای مثال، روشنفکران و بخشی از بازاری ها و قشرهای میانی می ترسیدند که تندروی کنند و با این حال تبعیت می کردند. این همان چیزی است که باید توضیح اش داد.
به طور قطع، در آن چه در ایران روی می دهد واقعیتی بسیار قابل ملاحظه وجود دارد. مردم با حکومتی سروکار داشتند که تا بُن دندان مسلح بود و ارتش بزرگی را در خدمت خود داشت که به گونه ای شگفت انگیز و غیرقابل تصور وفادار بود؛ مردم با پلیسی سروکار داشتند که گرچه یقیناً بسیار کارا نبود، اما خشونت و بی رحمی اش اغلب جای خالی زیرکی و ظرافت را پر می کرد؛ به علاوه، رژیمی که مستقیماً متکی به ایالات متحد بود؛ و سرانجام رژیمی که از پشتیبانی تمام جهان و کشورهای بزرگ و کوچک اطراف برخوردار بود. به یک معنا، این رژیم تمام برگ های برنده و البته نفت را در دست داشت که درآمدهایی را برای دولت تضمین می کرد و دولت می توانست به دل خواه از آن استفاده کند. با این حال، مردم قیام کردند؛ البته مردم در بافتی از بحران و مشکلات اقتصادی و غیره قیام کردند، اما مشکلات اقتصادی ایران در این دوران آن قدرها بزرگ نیست که مردم در دسته های صد هزار نفری و میلیونی به خیابان ها بریزند و در مقابل مسلسل ها سینه سپر کنند. در مورد این پدیده است که باید صحبت کرد.
شاید ما در مقام قیاس با مشکلات اقتصادی بیش تری رو به روئیم.
شاید در نهایت با در نظر گرفتن تمام مشکلات اقتصادی، هم چنان باید ببینیم که چرا مردم قیام کردند و گفتند: دیگر این وضع را نمی خواهیم. ایرانیان با قیام شان به خود گفتند – و این شاید روح قیام شان باشد: ما به طور قطع باید این رژیم را تغییر دهیم از دست این آدم خلاص شویم، باید کارکنان فاسد را تغییر دهیم، ما باید همه چیز را در کشور، اعم از تشکیلات سیاسی، نظام اقتصادی و سیاست خارجی تغییر دهیم. اما به ویژه باید خودمان را تغییر دهیم. باید شیوه ی
بودن مان و رابطه مان با دیگران، با چیزها، با ادبیات، با خدا و غیره کاملاً تغییر ند و تنها در صورت این تغییر ریشه ای در تجربه ی مان است که انقلاب مان انقلابی واقعی خواهد بود. من فکر می کنم که در همین جا است که اسلام ایفای نقش می کند. آیا این نقش همان جاذبه ای است که تکالیف و دستورهای اسلام دارد؟ شایدف اما به ویژه در رابطه باشکل زندگی چنین نقشی برای شان دارد، و مذهب برای آنان نوید و تضمین وسیله ای برای تغییر ریشه ای ذهنیت [سو بژکتیویته] شان است. تشیع دقیقاً شکلی از اسلام است که با تعالیم و محتوای باطنی خود میان اطاعت صرف بیرونی و زندگی عمیق معنوی تمایز قائل می شود؛ وقتی می گویم که آنان از طریق اسلام در جست وجوی تغییر در ذهنیت خویش اند، این گفته کاملاً سازگار است. با این واقعیت که روش سنتی اسلامی از پیش حضور داشته و به آنان هویت می داده است؛ در این شیوه که آنان مذهب اسلام را به منزله ی نیرویی انقلابی زیست می کنند، چیزی غیر از اراده به اطاعتی وفادارانه تر از قانون شرع وجود داشت، یعنی اراده به تغییر کل هستی شان یا بازگشت به تجربه ای معنوی که فکر می کنند در قلب اسلامی شیعه می یابند. همیشه از مارکس و افیون مردم نقل قول می آورند. [اما] جمله ای که درست پیش از آن جمله وجود دارد و هرگز نقل نمی شود، می گوید که مذهب روح یک جهان بی روح است. پس باید گفت که اسلام در آن سال 1978 افیون مردم نبوده است، دقیقاً از آن رو که روح یک جهان بی روح بوده است.
آن چه به جنبش ایران قدرت بخشید، یک ویژگی دوگانه است. از یک سو، اراده ای جمعی که از لحاظ سیاسی کاملاً مستحکم شده است و از سوی دیگر، اراده به تغییر ریشه ای زندگی. اما این تأیید دو گانه صرفاً می تواند بر سنت ها و نهادهایی متکی باشد که حامل یک بار مهین پرستی افراطی، ملی گرایی و طردند و حقیقتاً نیرویی بسیار عظیم برای به دنبال کشیدن افراد دارند. برای رویارویی با قدرتی مسلح و چنین مهیب، نباید احساس تنهایی کرد یا از هیچ آغاز کرد. جدا از مسائل مربوط به جانشینی بی درنگ شاه، مسئله ی دیگری نیز دست کم به همان اندازه توجه مرا جلب کرده است که آیا این جنبش یک پارچه و واحد که به مدت یک سال مردم را در برابر مسلسل ها برانگیخته است، قدرت را خواهد که از مرزهای خاص خود فراتر رود و پا را فراتر از آن چیزهایی بگذارد که مدتی بر آن ها متکی بوده است؟ آیا این محدوده ها و این تکیه گاه ها به محض انجام خیزش، محو خواهند شد یا برعکس، ریشه خواهند دواند و تقویت خواهند شد؟ بسیاری در این جا و برخی در ایران، انتظار و امید دیدن لحظه ای را دارند که سرانجام لائیسم حقوق خود را بازیابد، و لحظه ای که انقلاب خوب و حقیقی و جاودانه ظاهر شود. من از خودم می پرسم که این راه منحصر به فرد، راهی که طی آن مردم علیه سرسختی سرنوشت شان و علیه همه ی آن چه برای قرن ها بوده اند، «چیزی کاملاً متفاوت» را جست و جو می کنند، آنان را تا کجا خواهد بود.
انقلاب اسلامی ایران به خاطر ماهیت رهایی بخش و آگاهی بخش اولیه خود مورد اقبال متفکران جهان حتی پست مدرن ها قرار گرفت و به عنوان مدل بدیل و چالش اصلی گفتمان مدرن بین المللی مطرح گردید.این ویژگیها یعنی رهایی بخشی ،آگاهی بخشی واقعی و آزادی و عدالت توامان در صورت تحقق و تداوم می تواند به عنوان مولفه های اصلی جذب مخاطبان به انقلاب مطرح گردد و بایست این ارزشها به عنوان ارکان نظریه و عمل انقلابی-اسلامی مورد تاکید قرار گیرد.
سید حسین زرهانی
گروه جامعه و سیاست