آنهایی که باور کردند انسان مسافر است و با مردن از بین نمیرود و مرگ پوسیدن نیست، بلکه از پوست به در آمدن است؛ مرگ ماندن در طبیعت نیست، بلکه هجرت از طبیعت است؛ در صدد راه حلند که حالا که من مسافرم، نزدیکترین راهم به مقصد چیست!
برای رسیدن به قرب الهی دو راه وجود دارد؛ راه بالا و راه پائین؛ اگر کسی مهمان خدا شد، آن راه بالا را طی کرده است و اگر میزبان خدا شد، راه پائین را طی کرده است. نزدیکترین راه لقای خدا برای اغلب مردم هم همان «قلب شکسته» است؛ اَنَا عِندَ المُنکَسِرَةِ قُلوبِهِم...
برای این موضوع نشانههایی هم هست؛ گاهی کسی قلب شکسته دارد، به در و دیوار عالم بد میگوید. این نمیداند یک فرصت خوبی برای مناجات را دارد از دست میدهد! آخر این دهن کجی و بد دهنی چه مشکلی را حل میکند؟ انتقاد کردن چیز بسیار خوبی است، امّا بد گفتن و عصبانی شدن مشکلی را حل نمیکند. اما یک وظیفه دیگری هم ما داریم؛ بالأخره با کسی که تمام گرهها به دست او حل میشود هم یک درد دل باید بکنیم یا نه؟
گاهی آدم نسبت به کسانی که کار به دست آنها نیست؛ اعتراض میکند، بد میگوید، فریاد میزند، نعره میکشد؛ کاری هم دست اینها نیست! حالا یا میکنند، یا نمیکنند.
اگر کسی بخواهد معرفت خدای را در دل جای بدهد، محبّت کسی را در دل جای بدهد که «رَحمَتی وَسِعَت کُلَّ شَیء»، باید قلبی عرشی داشته باشد. قَلبُ المُؤمِنِ عَرشُ الرّحمن. چنین انسانی میتواند به اندازه هستی خود از لطف ویژه الهی برخوردار باشد.
امّا با او که کار به دست اوست هم باید یک حرفی داشته باشیم یا نداشته باشیم؟!
حق خواهی، قیام، مبارزه کردن، ظلم ستیزی، اینها همهاش درست است. امّا انسانی که دلش شکست، تمام کارها و برنامههایش همین است؛ یا یک شب زنده داری، یک مناجاتی، یک سجدهای!
قلب اگر شکست، انسان از همه جا نا امید است. اعتراضاتش را هم میکند، مبارزهاش هم میکند، ظلم ستیزی هم میکند، فریاد هم میزند، داد هم میکشد؛ اینها همه درست اما کار به دست کیست؟
یک مثالی بعضی از ادیبان معرفت پرور ما میگویند: گاهی ممکن است انسان مدّتها زحمت بکشد، این گرههای کور را باز کند. اگر با دست باز نشد، با دندان این گره را باز میکند. اما اگر باز کردید، دیدید کیسه خالی است! مشکلتان حل نمیشود... مثل یک دانشجو یا طلبهای که شب امتحان تمام تلاش و کوششاش این است که این جدولها را حل کند. خب جدول را حل کردی، این که علم نیست! این که درس نشد!
این گره را باز کردید، دیدید کیسه خالی است؛ یک گره دیگر را باز کنید که پر است... بنابراین این فرصت یک فرصت زرّینی است برای ما که اگر یک وقتی قلب ما شکست، این نزدیکترین راه است. وگرنه راههای عادی را ما به طور عادی طی میکنیم؛ نماز میخوانیم، روزه میگیریم، واجبها را انجام میدهیم، مستحبّات هم ان شآء الله انجام میدهیم، محرّمات را هم ترک میکنیم؛ همه اینها اثر دارد؛ انسان در دنیا آبرومند است، در آخرت سعادتمند است، امّا آن مقام والا و بالا که انسان یا مهمان خدا شود، یا میزبان او، با این سیر و سلوک حل نمیشود؛ آن با جذبه حل میشود، با کشش حل میشود، با بردن حل میشود؛ نه با رفتن!
حالا با این پا چه قدر ما میتوانیم برویم؟ فاصله هم که محدود نیست. هر اندازه رفتیم، ما را ان شآء الله میپذیرند؛ آن هم حرفی در آن نیست. امّا اگر کسی طمع مقام بالاتر دارد؛ با رفتن حاصل نمیشود، با بردن حاصل میشود. چه کسی را میبرند؛ یا انسان خیلی اوج بگیرد، به مقام دَنی فَتَدلّی برسد، یا عِندَ مَلیکٍ مُقتدر برسد که از آن به بعد بگویند: ارجعی الی ربّک (1)، از آن به بعد ببرند؛ یا نه! اینقدر فروتن و خاضع باشد که لطف و رحمت الهی پیش او تنزّل کند، بفرماید: أنا عند المنکس ره قلوبهم. اگر دلی شکست، این است.
این که میگویند: اَمّن یُجیبُ المُضطَرُّ... (2)، همین است. نه یعنی وقتی مضطر شدی، امّن یجیب بخوان! ما هر وقت مشکلی داریم، امّن یجیب میخوانیم. معنای آیه که این نیست! معنای آیه این است که وقتی مضطر شدی، بگو: یا الله، جواب میگیری. برای اینکه مضطر را او جواب میدهد. کسی که همه راهها به روی او بسته شد، او جواب میدهد. نه اینکه وقتی مضطر شدی، بگو امّن یجیب المضطر! البتّه گفتن او ثواب دارد، بی اثر هم نیست امّا وقتی مضطر شدی، بگو: یا الله! چون آدم وقتی مضطر شد، موحّد خوبی هم میشود! چون برای او ثابت میشود که از هیچ کسی کار ساخته نیست.
آنهایی که باور کردند انسان مسافر است و با مردن از بین نمیرود و مرگ پوسیدن نیست، بلکه از پوست به در آمدن است؛ در صدد راه حلند که حالا که من مسافرم، نزدیکترین راهم به مقصد چیست!
امام حسن عسکری (علیهالسلام) فرمودند: اِنّ الوُصولَ الی الله سفرٌ لایُدرَک الا بامْتِطاء اللّیل (3). یعنی مهمان خدا شدن یک سفری است که بدون مرکب نمیشود. انسان پیاده نمیتواند این راه را طی کند که به مقصد برسد. این راه طولانی، مرکب مقتدری میخواهد. مرکب کسی که بخواهد به لقای خدا برسد، «نماز شب» است.
« امتطاء » یعنی مطیه گیری؛ مطیه یعنی مرکب راهوار. با پیاده روی، انسان خسته میشود و میماند. ولی سواره رفتن آسان است، آن هم مرکبی که به انسان عطا میکنند. و اگر اوصاف دیگری، اهداف دیگری، کمالات دیگری برای مقرّبان ذکر شده است که کُنتُ سَمعُهُ، کُنتُ بَصَرُهُ (4) و مانند آن، همه محصول قرب است. اگر کسی مهمان خدا بشود، آن مقامات را پیدا میکند. اگر میزبان خدای سبحان بشود هم بعید نیست که این مقامات را پیدا کند. ما میخواهیم در حد هستیمان از لطف الهی طرفی ببندیم.
این بیان نورانی امیر المؤمنین (علیهالسلام) که به کمیل فرمود: اِنّ هذِهِ القلوبَ اَوعِیةٌ فَخَیرُها اَوعَاهَا (5)، »این دلها ظروف معارفند؛ بهترین دل آن قلبی است که ظرفیّتش بیشتر باشد...» برای این است که کالای بیشتری میخواهد در این ظرف جا بگیرد. کالای بیشتر، همان خدای سبحان است که وَسعَِ کُرسِیّهُ السّمواتِ وَ الأرضَ (6). اگر کسی بخواهد معرفت خدای را در دل جای بدهد، محبّت کسی را در دل جای بدهد که «رَحمَتی وَسِعَت کُلَّ شَیء» (7)، باید قلبی عرشی داشته باشد. قَلبُ المُؤمِنِ عَرشُ الرّحمن (8). چنین انسانی میتواند به اندازه هستی خود از لطف ویژه الهی برخوردار باشد.
آیت الله جوادی آملی - قم ـ اردیبهشت 1384 - درس اخلاق
(1) فجر . 28
(2) نمل . 62
(3) بحار الأنوار . ج75 . ص380
(4) الکافی . ج 2 . ص352
(5) نهج البلاغه . خطبه 147
(6) بقره . 255
(7) اعراف . 156
(8) بحار الأنوار . ج55 . ص39