سال 1130 شهید بهشتی وارد آموزش و پرورش آن زمان شد و در دبیرستان حکیم نظامی به تدریس زبان انگلیسی پرداخت. از ثمرات این دوره از زندگی ایشان برقراری ارتباط موثر با فرهنگیان و دانشآموزان بود. در سال 1331 شهید بهشتی با بانو عزتالشریعه مدرس مطلق که از اقوام مادریشان بود، ازدواج کرد. دو سال بعد با همراهی دوستنشان، مدرسهای به نام "دین و دانش" در قم تاسیس کردند که در آن زمان نخستین تجربه آموزش و پرورش در یک محیط مذهبی بود.
دبیرستانی به نام دین و دانش در قم تاسیس کردیم و با همکاری دوستان، که مسئولیت ادارهاش مستقیما به عهده من بود، در سال 1333 تاسیس شد تا سال 1342 که در قم بودم و همچنان مسئولیت اداره آن را به عهده داشتم. در ضمن در حوزه هم تدریس میکردم و یک حرکت فرهنگی نو هم در حوزه به وجود آوردیم و رابطهای هم با جوانهای دانشگاهی برقرار کردیم. پیوند میان دانشجو و طلبه و روحانی را پیوندی مبارک یافتیم و معتقد بودیم که این دو قشر آگاه و متعهد باید همیشه دوشادوش یکدیگر حرکت کنند بر پایه اسلام اصیل و خالص. و در ضمن آن زمانها فعالیتهای نوشتنی هم در حوزه شروع شده بود. متب اسلام، مکتب تشیع اینها آغاز حرکتهایی بود که برای تهیه نوشتههایی با زبان نو و برای نسل نو، اما با اندیشه عمیق و اصیل اسلامی. در پاسخ به سوالات این نسل، مختصری در مکتب اسلام و بعد بیشتر در مکتب تشیع همکاری میکردم. و بعد در سالهای 1335 تا 1338 دوره دکترای فلسفه و معقول را در دانشکده الهیات گذراندم، در حالی که در قم بودم و برای درسها و کارها به تهران میآمدم. در همان سال 1338 جلسات "گفتار ماه" در تهران شروع شد. این جلسات هم برای رساندن پیام اسلام بود به نسل جستجوگر با شیوه جدید، در هر ماهی در کوچه قائن در یک منزل بزرگی بود و جلسه تشکیل میشد. و در هر ماه یک نفر صحبت میکرد و سخنرانی میکرد و موضوع سخنرانی قبلا تعیین میشد که در مورد سخنرانی مطالعه بشود. و نوار از آنها گرفته میشد و این نوارها را پیاده میکردند و به صصورت جزوه و بعد کتاب منتشر میکردند که از عمده انها به صورت سه جلد کتاب گفتار ماه و یک جلد به نام گفتار عاشورا منتشر شد. در این جلسات هم باز مرحوم آیت الله مطهری و آیت الله طالقانی و آقایان دیگر شرکت داشتند و جلسات پایهای خوبی بود و در حقیقت گامی بود در راه کاری از قبیل آنچه بعدها در حسینیه ازشاد انجام گرفت و رشد پیدا کرد.
در سال 1333 شهید بهشتی و جمعی از دوستانشان کلاسهای زبان و علوم جدید را برای طلاب قم دایر کردند. در همان زمان جلسات مشترکی هم بین برخی از طلاب و جوانان دانشگاهی برقرار شد. در همان زمان عدهای از طلاب قم از جمله شهیذ بهشتی شروع به انتشار مجموعههایی به نام مکتب اسلام و مکتب تشیع کردند. این دو مجموعه دربرگیرنده مباحث اسلامی برای نسل جوان بود.
در سال 1339 ما سخت به فکر سامان دادن به حوزه علمیه قم افتادیم و مدرسین حوزه جلسات متعددی داشتند برای برنامه ریزی نظم حوزه و سازمان ذهی به حوزه در دو تا از این جلسات بنده هم شرکت داشتم. کار ما در یکی از این جلسات به ثمر رسید و آقای ربانی شیرازی و مرحوم آقای شهید سعیدی و خیلی دیگر از برادران شرکت داشتند، آقای مشکینی و خیلیهای دیگر و ما در یک برنامه در طول یک مدتی توانستیم یک طرح و برنامه تحصیلات علوم اسلامی در حوزه تهیه کنیم در هفده سال. و این پایه ای شد یرای تشکیل مدارس نمونه ای که نمونه معروفترش مدرسه حقانی (یا مدرسه منتظریه به نام مهدی منتظر سلام الله علیه است) ولی به نام حقانی که سازنده آن ساختمان است. مردی که است که واقعآ عشق و سرمایه و علاقه و همه چیزش را روی ساخت این ساختمان گذاست. خداوند او را به پاداش خیر ماجور بدارد. در سال 1341 که انقلاب اسلامی با رهبری امام و رهبری روحانیت و شرکت فعال روحانیت نقطه عطفی در تلاشهای انقلابی مسلمانان ایران به وجود آورده بود ، در این جریانهاحضور داشتم تا اینکه در همان سالها ما در قم به مناسبت تقویت پیوند دانش آموز و فرهنگی و طلبه به ایجاد کانون دانش آموزان قم دست زدیم و مسئولیت مستقیم این کار را، برادر و همکار و دوست عزیزم مرحوم شهید دکتر مفتح به دست گرفتند. بسیار جلسات جالبی بود، در هر هفته یکی از ما سخنرانی میکردیم و دوستانی از تهران میآمدند و گاهی مرحوم شهید دکتر مطهری و گاهی دیگران، مدرسین قم میآمدند. در یک مسجد و در یک جلسه طلبه و دانش آموز و دانشجو و فرهنگی همه دور هم مینشستند و این در نمونه دیگری بود از همان تلاش برای پیوند دانشجو و روحانی و این بار در رابطه با مبارزات و در رابطه با رشد دادن و گسترش دادن به فرهنگ مبارزه و اسلام، این تلاشها و کوششها یر رژیم گران آمد و در زمستان سال 42 من را ناچار کردند که از قم خارج بشوم و به تهران بیایم.
شهید بهشتی به همراه گروهی از دانشجویان و طلاب پژوهشهای دنبالهداری را پیرامون حکومت اسلامی شروع کردند. در سال 42 شهید بهشتی به دلیل فعالیتهایی که در جریان 15 خرداد و بعد از آن انجام داده بود، در آموزش و پرورش منتظر خدمت شد. با فشار ساواک ایشان مجبور به ترک قم و رفتن به تهران شد.
سال 42 به تهران آمدم و در ادامه کارها با گروههای مبارز از نزدیک رابطه برقرار کردیم. با جمعیت هیئتهای موتلفه رابطه فعال و سازمانیافتهای داشتیم و در همین جمعیتها بود که به پیشنهاد شورای مرکزی اینها، امام یک گروه چهار نفری به عنوان شورای فقهی و سیاسی این جمعیتها تعیین کردند، مرحوم آقای مطهری، بنده، آقای انواری و آقای مولایی. این فعالیتها ادامه داشت. در همان سالها به فکر این افتادیم که با دوستان این کتابها و برنامه تعلیمات دینی مدارس را که امکانی برای تغییرش فراهم آمده بود تغییر بدهیم. دور از دخالت دستگاههای جهنمی رژیم، در جلساتی توانستیم این کار را پایهگذاری کنیم و پایه برنامه جدید و کتابهای جدید تعلیمات دینی را با آقای دکتر باهنر و آقای دکتر غفوری و آقای برقعی و بعضی از دوستان، آقای رضی شیرازی که مدت کمی با ما همکاری داشتند و بعضی دیگر مانند مرحوم آقای روزبه که خیلی نقش موثری داشتند. با همکاری اینها پایههای برنامه فراهم شد. مقداری از کارهایی را که فراموش کردم بگویم، سال 1341 اگر اشتباه نکرده باشم یا اوایل 42 در یک جشن مبعث که دانشجویان دانشگاه تهران در امیرآباد در سالن غذاخوری برگزار کرده بودند، دعوت کردند که من در آن روز مبعث سخنرانی کنم. در این سخنرانی موضوعی را من مطرح کردم به عنوان مبارزه با تحریف یکی از هدفهای بعثت است و در این سخنرانی یک کار تحقیقاتی اسلامی را ارئه کردم که آن سخنرانی بعدها در مکتب تشیع چاپ شد. مرحوم حنیفنژاد و چندتای دیگر از دانشجویان که برای این دعوت به قم آمده بودند وعدهای دیگر از طلاب جوان که باز آنجا بودند، اینها اصرار کردند که این کار تحقیقاتی آغاز بشود. در پاییز همان سال ما کار تحقیقاتی را آغاز کردیم و با شرکت عدهای از فضلا در زمینه حکومت در اسلام ما همواره به مسئله سامان دادن به اندیشه حکومت اسلامی و مشخص کردن نظام اسلامی علاقمند بودیم و این را به صورت یک کار تحقیقاتی آغاز کردیم. این کارهای مختلف بود که به حکومات گران آمد و من را ناچار کردند به تهران بیایم و در تهران آن همکاری را با قم ادامه میدادیم. بعد از چند ماه فشار دستگاه کم شد. باز گاهی آمد و شد میکردیم هم برای مدرسه حقانی و هم برای همین جلسات حکومت در اسلام که البته بعدها ساواک اینها را گرفت و دوستان ما را تارومار کرد.
بعد از ترور منصور به دست فداییان اسلام، از آنجا که شهید بهشتی نیز با این گروه در ارتباط بود، این احتمال وجود داشت که ساواک ایشان را دستگیر کند. برای جلوگیری از این امر و بنا بر صلاحدید مراجع قم، شهید بهشتی به آلمان فرستاده شد.
در سال 1343 که تهران بودم و سخت مشغول این برنامههای گوناگون، مسلمانهای هامبورگ به مناسبت مسجد هامبورگ که بنیانگذارش روحانیت بود و به دست مرحوم آیت الله بروجردی بنیان گذارده شده بود، فشار آورده بودند به مراجع که چون مرحوم محققی آمده بودند ایران، یک نفر روحانی به آنجا برود. این فشارها متوجه آیت الله میلانی و آیت الله خوانساری شده بود و آیت الله حائری و آیت الله میلانی به بنده اصرار کردند که باید بروید به آنجا. آقایان دیگر هم اصرار میکردند. از طرفی دیگر چون شاخه نظامی هیئتهای موتلفه تصویب کرده بودند که منصور را اعدام کنند و بعد از اعدام انقلابی منصور پرونده دنبال شد و اسم بنده هم در آن پرونده بود، دوستان فکر میکردند که به یک صورتی من را از ایران خارج کنند و در خارج مشغول فعالیتهایی باشم. وقتی این دعوت پیش آمد به نظر دوستان رسید که این کار خوبی است. زمینه خوبی است که بروید و آنجا مشغول فعالیت بشوید. البته خود من ترجیح میدادم که در ایران بمانم. مِیگفتم که هر مشکلی پیش بیاید اشکالی ندارد. ولی در جمع دوستان میپذیزفتند که بروم خارج بهتر است. مشکل من گذرنامه بود که به من نمیدادند ولی دوستان گفتند از طریق آیت الله خوانساری میشود گذرنامه را گرفت و در آن موقع این گونه کارها از طریق ایشان حل میشد و آیت الله خوانساری اقدام کردند و گذرنامه را گرفتند. به این طریق مشکل گذرنامه حل شد و در رابطه با این آقاین مراجع به خصوص آیت الله میلانی به هامبورگ رفتم. دشواری کار من این بود که از فعالیتهایی که اینجا داشتم دور میشدم و این برای من سنگین بود و تصمیم این بود که مدت کوتاهی آنجا بمانم و کار آنجا که سامان گرفت بلکه برگردم. ولی در آنجا احساس کردم که دانشجویان سخت محتاج هستند به یک نوع تشکیلات، تشکیلات اسلامی. چون جوانهای عزیز ما از ایران خیلیشان با علاقه به اسلام میآمدند و کنفدراسیون و سازمانهای الحادی چپ و راست این جوانها را منحرف و اغوا میکردند. با همت چند تن از جوانهای مسلمانی که در اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا بودند که با برادران عرب و پاکستانی و هندی و آفریقایی و غیره کار میکردند و بعضی از آنها هم در این سازمانهای دانشجویی ایرانی هم بودند، هسته اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان گروه فارسیزبان آنجا را به وجود آوردیم. مرکز اسلامی هامبورگ سامان گرفت. فعالیتهایی برای شناساندن اسلام انقلابی به نسل جوانمان داشتیم.
در طی سالهایی که شهید بهشتی در آلمان حضور داشت ساواک کلیه فعالیتهای ایشان را زیر نظر گرفته بود. در این مدت شهید بهشتی دو بار به دیدن امام رفتند و جالب این است که به دلیل هوشمندی و درایت ایشان، این سفرها چنان انجام شد که ساواک هرگز از آنها اطلاعی پیدا نکرد.
بیش از 5 سال آنجا بودم که در طی این 5 سال سفری به حج مشرف شدم. سفری به سوریه، لبنان و آمدم به ترکیه برای بازدید از فعالیتهای اسلامی آنجا و تجدید عهد با دوستان و مخصوصا با برادر عزیزمان آقای صدر (امام موسی صدر) و امیدوارم هر کجا که هست مورد رحمت خداوند باشد و ان شا الله به آغوش جامعهمان بازگردد و سفری هم به عراق آمدم و خدمت امام رفتم در سال 1348، و به هر حال کارهای آنجا سر و سامان گرفت و در سال 1349 به ایران برای یک مسافرت آمدم. اما مطمئن بودم که با این آمدن امکان بازگشتم کم است. ضرورتهایی ایجاب میکرد از نظر ضرورتهای شخصی که حتما سفری به ایران بیایم. به ایران آمدم و همانطور که پیشبینی میکردم مانع بازگشت من شدند. در اینجا مدتی کارهای آزاد داشتم که باز مجددا قرار شد کار برنامهریزی و تهیه کتابها را دنبال کنیم و این کار را دنبال کردیم و همچنین فعالیتهای علمی را در قم و در رابطه با مدرسه حقانی فعالیتهای تحقیقاتی گستردهای را با همکاری آقای مهدوی کنی و آقای موسوی اردبیل و مرحوممفتح و عدهای دیگر از دوستان این فعالیتها بود. بعد مسئله تشکیل روحانیت مبارز .و همکاری با مبارزات، بخشی از وقت ما را گرفت. تا اینکه در سال 1355 هستههایی برای کارهای تشکیلاتی به وجود آوردیم و سال 1356 – 1357 روحانیت مبارز شکل گرفت و در همان سالها در صدد ایجاد یک تشکیلات گسترده مخفی و یا نیمه مخفی و نیمه علنی به عنوان یک حزب و یک تشکیلات سیاسی بودیم. در این فعالیتها دوستان مختلف همیشه با هم بودیم. در سال 56 که مسائل مبارزاتی اوج گرفت، همه نیروها را متمرکز کردیم. در این بخش و به حمدالله با شرکت فعال همه برادران روحانی در راهپیماییها و مبارزات به پیروزی رسید. البته این را باز فراموش کردم که بگویم از سال 50 من یک جلسه تفسیر قرآنی را آغاز کردم که روزهای شنبه به عنوان مکتب قرآن مرکزی بود برای تجمع عدهای از جوانان فعال از برادرها و خواهرها که در این اواخر حدود 400 الی 500 نفر شرکت میکردند. کلاس سازندهای بود. در سال 54 به مناسبت جریان های این جلسه و فعالیتهای دیگر که در رابطه با خارج داشتیم، ساواک و کمیته مرا دستگیر کردند. چند روزی در کمیته مرکزی بودم که بعد با کارهایی که قبلا کرده بودیم که برگهای زیاد به دست دشمن نیفتد، توانستیم از دست آنها خلاص شویم. البته قبلا مکررا ساواک من را خواسته بود، قبل از مسافرتم و بعد از مسافرتم. ولی در آن نوبتها بازداشتها موقت بود. چند ساعته بود. این بار چند روز در کمیته بودم و آزاد شدن، دیگر آن جلسه تفسیر را نتوانستیم ادامه بدهیم. تا در سال 57 بار دیگر به مناسبت فعالیت و نقشی که در این برنامههای مبارزاتی و راهپیماییها داشتیم در عاشورا چند روزی مرا دستگیر کردند و به اوین و بعد به کمیته بردند و باز آزاد شدم.
به فعالیتها ادامه دادم تا سفر امام به پاریس. بعد از رفتن امام به پاریس چند روزی خدمت ایشان رفتیم و هسته شورای انقلاب تشکیل شد. با نظرهای ارشادی که امام داشتند و دستوری که ایشان دادند، شورای انقلاب هسته اصلیاش مرکب بود از آقای مطهری و آقای هاشمی رفسنجانی و آقای موسوی اردبیلی و آقای باهنر و بنده. بعدها آقای مهدوی کنی اضافه شدندو بعد آقای خامنهای و مرحوم آیت الله طالقانی و آقای مهندس بازرگان و دکتر سحابی و عده دیگر آنها هم اضافه شدند تا بازگشت امام به ایرن. فکر کنم که دیگر از بازگشت امام به ایران به این طرف فراوان در نوشتهها گفته شده که دیگر حاجتی نباشد که دربارهاش صحبت کنیم.
در 29 بهمن 57 حزب جمهوری اسلامی اعلام موجودیت کرد. از زمانی که امام خمینی موضوع حکومت اسلامی را مطرح کرده بودند، شهید بهشتی پژوهشهای گسترده و دنبالهداری در ابعاد مختلف حکومت اسلامی انجام دادند. بعد از پیروزی انقلاب، در سال 58، ایشان بر پایه همین پژوهشها به تدوین قانون اساسی پرداخت. در همان سال به ریاست دیوان عالی کشور منصوب شد. بعد از برکناری بنیصدر، در دوم تیرماه 60 شورای موقت ریاست جمهوری با حضور شهید بهشتی و شهید رجایی و آقای هاشمی رفسنجانی تشکیل شد.
انفجار بمبی در 7 تیر ماه 1360 در محل دفتر حزب جمهوری اسلامی، شهید بهشتی و 72 نفر از یارانشان را به شهادت رساند.