ب: در کتاب التاج جاحظ بصری

در خصوص انتقال فرهنگ و علوم ایرانی به دنیای عرب و اسلام کتب و رسالات بسیار اندک است و البته مقالاتی نگاشته شده به طور پراکنده و بخشی از این «انتقال» را در آثار و متون عربی نشان داده اند. از سوی دیگر تأثیر فرهنگ اسلامی و مسلمانان و عرب بر ایرانیان نیز چشمگیر بوده و تاکنون در این حوزه کتب و رسالاتی نگاشته شده و به چاپ رسیده است. آنچه در این مقاله در پی نگارش آن هستیم نشان دادن گوشه ای از «انتقال» فرهنگ و علوم ایرانی در دوره نهضت ترجمه است که در کتاب التاج جاحظ بصری متجلی و متبلور شده است.

جاحظ ابوعثمان عمر و بن بحرین محبوب کنانی در فاصله سال های بین 150 تا 160 ق در بصره متولد شد و مرگش را در 255 ق نوشته اند. تولد وی مصادف با اوایل جلوس مهدی عباسی بوده و دوران کودکی و نوجوانی و بلوغ عقلی و فکری و پرورش علمی و ادبی اش را همزمان با خلافت مهدی (158 – 169) هادی (169 – 170) هارون الرشید (170-193) امین (193-298) گذرانده است. در این دوران، خلافت عباسیان تحکیم می یابد و عناصر نژادی مختلف از مسلمانان این امکان را به دست می آورند که شخصیت خود بنمایانند و نقش های برجسته در سیاست، جنگ، دانش و مدیریت ایفا نمایند. در این دوران شاهد رشد و توسعه شهرنشینی، فرهنگی ، سیاسی هستیم . عوامل گوناگونی در این تحول بخشیدن فرهنگ جدید مؤثر افتاد که از جمله یکی اختلاط فرهنگ های گوناگون وتعاطی و تقابل افکار و ایجاد وسعت اندیشگی و تموج فکری در اندیشمندان، دو دیگر پیدایش و مطرح شدن مضامین و موضوعات نوین زندگی شهری در شعر و نثر، سه دیگر ارتقای شیوه تألیف و تصنیف بر اثر آشنایی مسلمانان با آثار ترجمه شده از پهلوی و سریانی و هندی و به ویژه یونانی که روش منطقی و نظم و ترتیب و نحوه ورود و خروج در مطلب، و اساساً مقولات تفکر و تحقیق را در اختیار خوانندگان قرار می داد. قرن دوم و سوم هجری یعنی دوره حیات و زندگی جاحظ عصر نضج فرهنگ اسلامی و یکی از مقاطع عالی تاریخ فرهنگ انسانی است و آن محصول همیاری و همکاری بی نظیر همه اقوام و ملل قلمر و خلافت اعم از مسلمان و ذمی بود و یکی از پرورش یافتگان عصر تجدد فرهنگی و فعالان دوره نضج فرهنگی اسلام «جاحظ» است.

جاحظ در حدود 360 تألیف از خود باقی گذاشته که سبط ابن جوزی تقریباً تمام آنها را در بغداد در آرامگاه امام ابوحنیفه نعمان دیده است. از آثاری که جاحظ در آن به انعکاس فرهنگ و آداب ایرانیان پرداخته «کتاب التاج» یا «کتاب التاج فی اخلاق الملوک» است. این کتاب به «اخلاق الملوک» نیز شهرت دارد. جاحظ کتاب را در دوران و روزگاری که بغداد مرکز خلافت و دارالسلام و قبه الاسلام بود تألیف نمود. برخی در انتساب این کتاب به جاحظ تردید کرده اند همچنان که رشر(RESCHER) و ریختر(RICHTER) و سندوبی نظر داده اند: آن کتاب به غلط به جاحظ بسته شد، و در واقع اثر یکی از معاصران جاحظ است که به «فتح بن خاقان» ولی نعمت جاحظ تقدیم کرده و از نظر سبک نوشتار و اندیشگی با کار جاحظ سازگاری ندارد.

اینک ما درصدد اثبات این کتاب به جاحظ و رد این نظریات نیستیم زیرا در خود کتاب با کمال و وضوح ثابت می کند که تألیف جاحظ است و ده ها دلیل بر این امر گواهی می دهند.

جاحظ بصری قسمت مهمی از قوانین و نظامات و رسوم خلافت عباسی را که با آن معاصر بود و خود در آنها تحقیق و رسیدگی کرده و یا در آن دوره که می زیسته متعارف و معمول بوده، در این کتاب ذکر کرده است. این کتاب را جاحظ آیینه ای قرار داده که مجالس و منظره ها و جشن های رسمی و باورهای عمومی خلفا و شاهان و بزرگان در آن با کمال وضوح نمایان است. علاوه بر این، در این کتاب بسیاری از روش ها و عادات شاهانه و تزیینات و اوضاع سیاسی گنجانیده شده که پس از شروع دوران حکمفرمایی اسلام و مسلم شدن و قدرت سیاسی و دینی برای مسلمین، اعراب قسمتی از آنها را از ایرانیان اقتباس کرده اند. ما به وسیله این کتاب می توانیم به اندازه تأثیر مهمی که تمدن ایرانی در دوره عباسیان در تمدن دوره اسلامی داشته است پی ببریم. این تأثیر به حدی بوده که خود جاحظ در این کتاب بیشتر اوقات مقصود و روش خود را فراموش کرده و به شرح بعضی از عادات ایرانیان و رسوم و آیین های پیشین آنها پرداخته و به طوری از آنها یاد کرده که گویی در آن دوران معمول و متداول بوده در صورتی که برخی از آنها رسوم و عاداتی بودند که ممکن نبوده تحت حکم اسلام در آیند و یا با آن موافقت داشته باشند. عبارات ومطالب این کتاب به ما می فهماند بر اینکه جاحظ از بعضی کتاب های فارسی که در این موضوع تدوین شده بود استفاده کرده، علاوه بر این مشاهده می شود غالباً بنابر اقتضاء مطلب و استمرار آن در هنگام نقل و استفاده از آن کتب به ذکر بعضی از رسوم و عادات و آیین ها از ایرانیان پرداخته است، به همین جهت ظن قوی می رود که مؤلف به کتاب های پهلوی و فارسی ( ایرانی ) که در ایام ابوجعفر منصور و خلفای بنی مروان که پیش از او بوده اند و خلفای هاشمی که پس از او به نام انوشیروان تألیف شده و به وسیله ابن مقفع ترجمه شده مراجعه کرده و در تألیف خود، از آن کتاب بهره کافی برده است.

اما نوروز در کتاب التاج که موضوع مقاله است، جاحظ در دنباله بحث روش پادشاهان ساسانی در دادن جایزه و مقرری، بابی را تحت عنوان هدایای نوروز و مهرگان باز کرده و به تفصیل از آن سخن رانده است. جاحظ در شرح و معرفی دو جشن «مهرگان» و «نوروز» و آداب و رسوم مربوط بدان از جمله هدیه دادن شاهان و هدیه گرفتن شاهان اینگونه می نگارد: یکی از حقوق پادشاه این است که نوروز و مهرگان هدایایی تقدیمش شود، و علت این است که دو فصل سال هستند.

مهرگان عبارت از فرا رسیدن فصل زمستان و سرما است، و نوروز نشانه فرا رسیدن فصل گرما است، اما در نوروز مزایایی است که در مهرگان نیست. از جمله فرا رسیدن سال نو و آغاز موسم باج و خراج و کاشتن و عوض کردن عاملان و متصدیان و سکه زدن درم و دینار و پاک کردن آتشکده ها و آبریزان و قربانی نمودن و آبادی و عمارت و غیره است. پس برتری نوروز و بر مهرگان همین مزایا است. و در چنین مواقعی از حقوق پادشاه این است که خاصان و افراد خاندان شاه هدایایی تقدیم کنند.

جاحظ پس از این مقدمه به نحوه هدیه دادن طبقات گوناگون جامعه به شاه می پردازد و می نویسد: رسم و آیین ایرانیان این بود که هر کس آنچه را دوست دارد به شاه هدیه کند. مثلاً اگر از طبقه عالی کشور و دربار باشد و مشک را دوست بدارد باید هدیه او به شاه جز مشک چیز دیگری نباشد، و اگر عنبر را دوست داشته باشد باید همان را هدیه کند، و اگر به جامه و لباس توجه داشته باشد هدیه اش باید جامه و پارچه باشد. و اگر از دلیران و جنگجویان و سوارکاران باشد، عادت و رسم این است که اسبی یا نیزه ای یا شمشیری هدیه کند، و اگر از تیراندازان باشد رسم آن بود که تیر هدیه بفرستد و اگر توانگر و مالدار باشد رسم چنانست که زر و سیم پیشکش نماید، و اگر از عاملان و متصدیان باشد و مالیات یا خراج مانده ای از سال پیش بر او باشد باید مالیات گرد آورد و در کیسه های ابریشم بافته چین گذارد و با نوارهای سیمین و نخ های ابریشمین ببندد و با عنبر آنها را مهر کنند و سپس به درگاه شاه فرستد.

و هر کس از عاملان و متصدیان که مایل بودند از پس انداز خود و یا باقیمانده از حق العمل خود پیشکشی دهند و امانت و درستکاری خود را نمایان سازند، چنین می کردند.

اما شاعران شعر، خطیبان خطبه هدیه می کردند، و ندیمان تحفه یا چیز طرفه زیبا و کمیابی و یا نوبری هدیه می نمودند، اما بر زنان و بردگیان و کنیزکان خاص شاه لازم است هر چه را عزیز و گرامی می دارند و به چیزهای دیگر ترجیح می دهند یعنی همان طور که در باره مردان گفته شد، به شاه هدیه کنند، و بر هر یک از زنان و همسران شاه لازم است که اگر کنیزکی داشته باشد بداند که شاه او را دوست دارد و از دیدارش خرسند می شود باید او را با بهترین وضع و آرایش هدیه کند، پس اگر یکی از همسران شاه چنین کند، شاه حق دارد که بر سایر زنان او را برتر دارد و بر قرب و منزلتش بیفزاید و بداند که آن زن شاه را بر خود ترجیح داده و مقدم داشته و به او هدیه ای نموده که دادنش برای او فداکاری بوده و چیزی را مخصوص او گردانیده که کمتر زنی می تواند اقدام به آن کند و چنین هدیه ای تقدیم نماید.

و از حقوق خواص و ملازمان این است که هدایای آنها بر شاه عرضه شود و به طور عادلانه ارزیابی شود. هرگاه هدیه ده هزار ارزش داشته باشد در دیوان خواص ثبت می شود، و هرگاه صاحب آن هدیه از کسانی باشد که طالب فزونی و سود باشد، و بر اثر پیش آمدی گرفتار مصیبتی شود، و یا بخواهد عمارتی بسازد و یا برای مهمانان خوانی بگسترد و یا سور عروسی داشته باشد که پسر خود را داماد کند و یا به دختر خود جهیزی دهد و روانه خانه شوی کند، و به هر حال نیازی به مساعدت داشته باشد، در این صورت به آنچه در دیوان دارد می نگریستند، و شخصی را برگماشته بودند که متصدی اینگونه کارها بود و به آنها رسیدگی می نمود. پس به هدیه آن شخص رسیدگی می کرد و هرگاه ارزش آن به ده هزار می رسید دو برابر بهای آن را به او می دادند تا در نیازی که دارد به کار برد.

و اگر آن شخص از کسانی باشد که تیر یا درم یا سیب یا ترنجی هدیه کرده اند، به هر حال برای آن هدیه شده است که در دیوان ثبت شود و اگر گزندی یا پیش آمدی برایش بشود باید به شاه اطلاع دهند، و بر شاه است که به او کمک نماید، خصوصاً اگر از سوارکاران و ملازمان و همصحبتان شاه باشد، پس چون به شاه اطلاع داده می شد که آن مرد در دیوان تیری یا درمی یا ترنجی یا سیبی دارد، شاه دستور می داد سیبی یا ترنجی برگیرند و آن را با نظم و ترتیب از دینار زر آکنده نمایند و برای آن شخص بفرستند، اما رفتار آنها نسبت به کسی که تیری هدیه کرده بود این بود که تیر را از خزانه بیرون می آوردند و در حالی که نام آن شخص بر آن نوشته شده بود در جایی نصب می نمودند و در برابر آن از جامه های خاص شاهی و سایر جامه ها به قدری می نهادند که با ارتفاع تیر برابر شود، و چون برابر می شد صاحب تیر را می خواستند و آن جامه ها را به او می دادند، تا هر طور که خواهد در حوایج خود به کار برد.

و هرگاه کسی در نوروز و مهرگان هدیه ای حقیر یا گرانبها کم یا زیاد تقدیم کرده باشد و آنگاه در هنگام گرفتاری و پیش آمدی به او صله یا انعامی از طرف شاه داده نشده باشد بر او لازم است که به دیوان شاهی برود و خود را یادآوری کند، و بر اوست که احیاء سنن و عادات و پیروی از قوانین غفلت نورزد، مگر این که غفلت او بر اثر پیش آمد یا مانعی باشد اما اگر از روی عمد یعنی دانسته غفلت کند و از یادآوری خودداری نماید، پس آیین کشور داری به شاه حق می دهد که او را شش ماه از مواجب و مقرری محروم سازد، و اگر آن شخص دشمنی داشته باشد مقرری او را به دشمنش بدهد، زیرا رفتاری کرده است که برای مقام شاهی ناپسند و موجب خفت و خواری کشور بوده است. جاحظ سپس از تقسیم جامه و پیراهن در ایام نوروز سخن می گوید و می نویسد: اردشیر پسر بابک، بهرام گور و انوشیروان فرمان می دادند که در نوروز و مهرگان آنچه در خزانه جامه و پیراهن بود در آورند و بر ملازمان و خواص شاه و بعد از آنها بر ملازمان و نزدیکان آن گروه، سپس بر سایر طبقات مردم برحسب مرتبه و مقام و درجه و اهمیت قسمت کنند؛ این پادشاهان می گفتند، شاه در زمستان از جامه های تابستانی و همچنین در تابستان از جامه های زمستانی بی نیاز است، و از خوی و عادت پادشاهان نیست و به آنها نمی سزد که جامه های خود را در خزانه پنهان دارند، و در این روش و کردار خود را با افراد ملت مساوی کنند. پس عادتشان بر این بود که در مهرگان جامه های نو از خز و جامه های با نگار و ملحم می پوشیدند و می فرمودند تا جامه های تابستانی آن طور که گفته شد به مردم داده شود. و چون عید نوروز فرامی رسید جامه های سبک و نازک بر تن می کردند و دستور می دادند تا جامه های زمستانی قسمت شود.

جاحظ در پایان این مبحث می افزاید: پس از آنها (اردشیر و بهرام و انوشیروان) کسی را نمی شناسیم که از آنها پیروی کرده باشد، جز عبدالله بن طاهر که من از محمد بن حسن بن مصعب شنیدم که گفت: عبدالله در نوروز و مهرگان چنان می کرد و هرچه جامه در خزانه داشت می بخشید و یک جامه به جای نمی گذاشت، و این صفت از مهمترین صفات فضایلی است که از او برای ما حکایت شده است.

جاحظ پس از آن، از بار عام شاهان ایرانی در عید نوروز سخن گفته و می گوید: از عادات و اخلاق پادشاه یکی این است که یک روز در مهرگان و یک روز در نوروز بار عام دهد، و در این دو روز هیچکس را از خرد و بزرگ و دانا و نادان و پست و شریف از بار یافتن باز ندارد. و عادت هر یک از پادشاهان بر این بود که چند روز پیش از بار عام فرمان می داد تا منادیان و جارچیان مردم را آگاه سازند و برای آن روز آماده شوند، پس هر کس عرضی داشت آماده می شد، یکی نامه خود را آماده می نمود و یکی دلیل و برهان بر مظلومیت خود را تهیه می کرد و آن دیگری چون آگاه می شد که طرف دعوی به شاه شکایت خواهد برد با او به کنار می آمد و آشتی می کرد. پس در آن روز شاه موبد را فرمان می داد که مردان مورد اعتمادی از همراهان خود را مأمور کند که بر در سرای شاهی که برای ورود افراد ملت باز است بایستند، تا هیچکس از بار یافتن به حضور شاه باز داشته نشود، و منادی از طرف شاه بانگ می زند : هر کس شخصی را از تظلم به شاه باز دارد نسبت به خدا و آیین کشور و رسم پادشاهی نافرمانی کرده و هر کس نسبت به خدا نافرمانی کند، خدا و شاه دشمن اویند و با او در جنگ می باشند.

جاحظ پس از آن، دادخواهی از شاه به داوران در روز نوروز را این گونه تشریح می کند: پس به مردم اجازه بار یافتن داده می شود و نامه ها و دادخواست های آنها گرفته می شود و به آنها رسیدگی می شود و اگر در میان آنها تظلمی از خود شاه شده باشد نخست از او شروع می کنند و آن قضیه را بر هر مظلمه ای مقدم می دارند، و در آن وقت شاه موبدان موبد و دبیربد و هیربد را حاضر می ساخت آن گاه منادی بانگ می داد: هرکس از شاه دادخواست داده و بر او ادعایی دارد به یک سو شود و چون آنها یک سو شدند شاه با مدعیان خود بر می خاست و در برابر موبد به زانو می نشست و به او می گفت: ای موبد هیچ گناهی به درگاه خداوند بزرگتر از گناه پادشاهان نیست، زیرا خداوند آن را بر رعیت چیره کرده تا ستم را از آنها دور کنند و مرزهای کشور و خاک آن را از تعدی نگاهدارند و دست اندازی به اموال و ناموس را براندازند. پس اگر پادشاهان، ستمگری و دست درازی کنند، دیگران که پی آنها هستند حق دارند آتشکده ها را ویران کنند و کفن مردگان را از گورها بربایند و این وضع که اکنون من در برابر تو دارم و مانند برده و بنده خواری هستم مانند همان مجلسی است که تو هرگاه شاه را برتر و مقدم داری خداوند ترا شکنجه و عقوبت فرماید.

آن گاه موبد به او می گفت: هرگاه خداوند خوشبختی بندگان خود را طالب باشد بهترین مخلوق روی زمین را بر آنها می گمارد، و چون بخواهد که مردم بدانند آن پادشاه چه قدر و منزلتی نزد ذات پروردگاری دارد همین سخنان را که بر زبان شاه جاری شد بر زبان او جاری فرماید.

سپس از روی حق و داد به دعوی او و خصم رسیدگی می کرد و اگر بر شاه حقی ثابت می شد او را به دادن آن ملزم می ساخت و اگر ثابت نمی شد مدعی را که دروغ گفته بود به زندان می انداخت و او را به سختی مجازات می نمود و منادی می کرد که ادعای باطل کرده و این سزای کسی است که بدان شاه سر شکستگی کشور را بخواهد.

بعد از این دادرسی و دادخواهی به گفته جاحظ: و چون شاه از دادرسی نسبت به خود فارغ می شد برمی ‌خاست و سپاس و ستایش خداوند را به جای می آورد و سپس تاج را بر سر می نهاد و بر تخت می نشست، و روی به خویشان و فرزندان و افراد خاندان خود و خواص و مقربان می کرد و می گفت: من برای این از خود شروع کردم و حق دیگران را دادم تا هیچ کس طمع در حق کسی نکند، پس هر کس از شما را حقی بر گردن باشد باید خصم خود را با سازش یا هر راهی که بداند از خود خشنود گرداند. و هرکس به پادشاه نزدیک تر بود، در روز نوروز از وی دورتر می نشست و نیرومندترین آنها ضعیف تر و ناتوان تر بود. مردم از دوران اردشیر پسر بابک تا هنگام پادشاهی یزدگرد بزهکار بر همین روش بودند، پس چون او بر اورنگ شاهی نشست آیین خاندان ساسانی را تغییر داد و در کشور تباهکاری نمود و به رعایا ستم کرد و فساد و زورگویی را رواج داد گفت: رعایا حق ندارند که از شاه تاوان بخواهند، و بازاری ها را آن حق نیست که از پادشاهان تظلم کنند، و هیچ پستی را حق نیست که با مردم پایه و عظیم در حق یا باطل برابری کند.

این گزارشی بود که جاحظ در خصوص نوروز و اتفاقاتی که در این روز رخ می دهد صادقانه در کتابش ثبت و ضبط کرده که بسیار با ارزش و با اهمیت است و ما اصل آن را نقل و به خوانندگان ارائه نمودیم. درباره گزارش اخیر جاحظ راجع به نحوه «دادخواهی از شاه» در سیاست نامه خواجه نظام الملک هم مطلبی به همین مضمون آمده است و بسیار شبیه نوشته جاحظ است و چون تاریخ تدوین سیاست نامه مؤخر از زمان جاحظ و کتاب التاج وی است احتمال دارد خواجه نظری به «التاج» داشته یا منبع هر دو کتاب یکی بوده و برای مزید اطلاع گزارش سیاست نامه را نیز نقل می کنیم :

دادرسی پادشاهان عجم: چنین گویند که رسم ملکان عالم عجم چنان بوده است که روز مهرگان و روز نوروز پادشاه مر عامه را بار دادی، و هیچ کس را بازداشت نبودی: و پیش به چند روز، منادی فرمودی که بسازید فلان روز را، تا هر کسی شغل خویش بساختی و قصه خویش بنوشتی و حجت به دست آوردی، و خصمان کار خویش را بساختند و چون آن روز بودی، منادی ملک از بیرون در بایستادی و بانگ کردی اگر کسی مر کسی را باز دارد از حاجت بر داشتن دادخواهی در این روز، ملک از خون او بیزار است. پس ملک قصه های مردمان بستدی و همه پیش بنهادی و یک یک می نگریدی. اگر آنجا قصه ای بودی که از ملک بنالیده بودی، موبد را بر دست راست نشانده بودی و موبد موبدان قاضی القضاه باشد به زبان ایشان، پس ملک برخاستی و از تخت به زیر آمدی و پیش موبد به دو زانو بنشستی گفتی : نخست از همه داوری ها، داد این مرد از من بده و هیچ میل و محابا مکن. آن گاه، منادی فرمودی کردن که هر که را با ملک خصومتی هست، همه به یک سو بایستند تا نخست کار شما بگزارد. پس ملک موبد را گفتی هیچ گناهی نیست نزدیک ایزد، تعالی، بزرگتر از گناه پادشاهان،و حق گزاردن پادشاهان نعمت ایزد، تعالی ، را نگاهداشتن رعیت است و داد ایشان دادن و دست ستمکاران از ایشان کوتاه کردن، پس چون ملک بیدادگر باشد، لشکر همه بیدادگر شوند و خدای را و بس روزگار بر نیاید که جهان ویران شود و ایشان به سبب شومی گناهان همه کشته شوند و ملک از خاندان تحویل کند. اکنون ای موبد، خدای را بین، و نگر تا مرا بر خویشتن نگزینی، زیرا هرچه ایزد تعالی فردا از من پرسد، از تو پرسم و اندر گردن تو کنم پس موبد بنگریستی: اگر میان وی و میان خصم وی حقی درست شدی، داد آن کس به تمامی بدادی و اگر کسی بر ملک باطل دعوی کردی و حجتی نداشتی، عقوبتی بزرگ فرمودی و منادی فرمودی کردن که این سزای آن کس است که بر ملک و مملکت وی عیب جوید و این دلیری کند.

چون ملک از داوری بپرداختی باز بر تخت آمدی و تاج بر سر نهادی، و روی سوی بزرگان و کسان خود کردی و گفتی من آغاز از خویشتن بدان کردم، تا شما را طمع بریده شود از ستم کردن بر کسی، اکنون هر که از شما خصمی دارد خشنود کنید و هر که به وی نزدیکتر بودی، آن روز روز نوروز دورتر بودی و هر که قویتر، ضعیف تر بودی، از وقت اردشیر تا به روزگار یزدگرد بزه گر، هم بر این جمله بودند. یزدگرد روش های پدران را بگردانید، و اندر جهان بیداد کردن آیین آورد، و سنت های بد نهاد، و مردمان در رنج افتادند به او نفرین و دعای بد متواتر شد.

به هر روی گزارش خواجه طوسی با جاحظ بصری بسیار شبیه و همانند بود. از اینها که بگذریم. هنر تصویرگری جاحظ در انتقال فرهنگ و ادب و تمدن پیش از اسلام ایران بسیار جالب و حائز اهمیت است به ویژه که در آداب حکومت و مملکت و کشور داری مایه تأسی برخی از خلفای دوره اسلامی نیز بوده است. پیداست که برای بازنگری و بازخوانی تمدن دیرینه ایران زمین راهی جز شناسایی رگه های این فرهنگ (در گذشته تاریخی) در فرهنگ های همجوار به خصوص فرهنگ و تمدن عرب پس از اسلام نخواهد بود. امید است این مقاله توانسته باشد گوشه ای از اداب و ارزش نوروز را در یکی از کهن ترین متون دوره اسلامی نمایانده باشد.

نویسنده: نادر کریمیان سردشتی