آیه انذار

اکنون آیات مربوط به خلافت و امامت را مورد بررسى قرار مى‏دهیم‏تا روشن شود قرآن کدام‏یک از دو نظریه را تایید مى‏کند، اینک‏تفصیل موضوع:

1- آیه انذار نزدیکان

وحى الهى در کوه حرا بر قلب پیامبر نازل گردید و او را به‏مقام نبوت و رسالت مفتخر ساخت رسالتى که باید در سطح جهانى‏پیاده گردد، و تمام ملل روى زمین، زیر پرچم آئین اسلام درآیند.

فرشته وحى هرچند او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، ولى نقطه‏شروع کار و وقت تبلیغ رسالت را براى مردم معین نکرد، از این‏نظر پیامبر به مدت سه سال از دعوت عمومى، خوددارى نمود. تنهااز رهگذر تماسهاى خصوصى با افراد قابل و شایسته توانست گروه‏کمى را به آئین خویش هدایت کند.

پس از گذشت‏سه سال، پیک الهى فرا رسید، و فرمان داد که‏پیامبر دعوت همگانى خود را از طریق دعوت خویشاوندان و بستگان‏آغاز نماید و او را با آیه زیر مورد خطاب قرار داد و گفت:

(و انذر عشیرتک الاقربین واخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین‏فان عصوک فقل انى برى مما تعملون) (1) .

«بستگان نزدیک خود را از عذاب الهى بیم ده، پر و بال پر مهرو مودت خود را بر سر افراد با ایمان پائین بیاور(و سبت‏به‏آنان ابراز علاقه و محبت کن)و اگر با تو از در مخالفت واردشوند، بگو من از کارهاى(بد)شما بیزارم‏» .

از این جهت پیامبر به على(ع)دستور داد که چهل و پنج نفر ازشخصیتهاى بزرگ بنى‏هاشم را براى ضیافت ناهار دعوت کند و غذائى‏از گوشت، همراه با شیر آماده سازد.

مهمانان همگى در وقت معین، به حضور پیامبر شتافتند و پس ازصرف غذا «ابولهب‏» عموى پیامبر با سخنان سبک خود، مجلس را ازآمادگى براى طرح سخن و تعقیب هدف برانداخت و مجلس بدون اخذنتیجه به پایان رسید و مهمانان پس از صرف غذا و شیر، خانه رسول‏خدا(ص)را ترک گفتند.

پیامبر تصمیم گرفت که فرداى آن روز ضیافت دیگرى ترتیب دهد وهمه آنان را جز «ابولهب‏» ، به خانه خود دعوت نماید. بازعلى(ع)به دستور پیامبر، غذا و شیر آماده نمود. و از شخصیتهاى‏برجسته و شناخته شده بنى‏هاشم براى صرف ناهار و استماع سخنان‏پیامبر، دعوت به عمل آورد.

مهمانان همگى در موعد مقرر به خانه پیامبر آمدند. وى پس ازصرف غذا در مجمع بزرگى که شخصیتهاى بنى‏هاشم، در آنجا گرد آمده‏بودند، براى دعوت خویشاوندان به آئین توحید و رسالت‏خویش بپاخاست و سخنان خود را چنین آغاز نمود:

«به راستى هیچ‏گاه راهنماى مردم، به آنان دروغ نمى‏گوید:

به خدائى که جز او خدائى نیست، من فرستاده او به سوى شما وعموم جهانیان هستم.

هان آگاه باشید همانگونه که مى‏خوابید، مى‏میرید، و همچنان که‏بیدار مى‏شوید(روز رستاخیز)زنده خواهید شد، نیکوکاران به پاداش‏اعمال و بدکاران به کیفر کردار خود مى‏رسند، و بهشت جاویدان‏براى نیکوکاران و دوزخ همیشگى براى بدکاران آماده است.

هیچ‏کس از مردم براى کسان خود، چیزى بهتر از آنچه من براى شماآورده‏ام، نیاورده است من خیر دنیا و آخرت براى شما آورده‏ام،خدایم به من فرمان داده که شما را به توحید و یگانگى وى ورسالت‏خویش دعوت کنم‏» .

آنگاه فرمود:

«فایکم یوازرنى على هذا الامر، على ان یکون اخى و وصیى وخلیفتى فیکم‏» .

«چه کسى از شما مرا در این راه کمک مى‏کند، تا برادر و وصى ونماینده من در میان شما باشد؟».

او این جمله را گفت و مقدارى مکث نمود تا ببیند کدام‏یک ازآنان به نداى او پاسخ مثبت مى‏گوید. در این موقع سکوت آمیخته بابهت و تحیر بر مجلس حکومت مى‏کرد و همگى سر به زیر افکنده و درفکر فرو رفته بودند.

ناگهان على(ع)که سن او در آن روز از 15 سال (2) تجاوز نمى‏کرد،سکوت را درهم شکست و برخاست و رو به پیامبر کرد و گفت: اى‏پیامبر خدا من تو را در این راه یارى مى‏کنم، سپس دست‏خود را به‏سوى پیامبر دراز کرد، تا دست او را به عنوان پیمان فداکارى‏بفشارد. در این موقع پیامبر دستور داد که على(ع)بنشیند و باردیگر گفتار خود را تکرار نمود. باز على(ع) برخاست و آمادگى خودرا اعلام کرد.

این بار نیز پیامبر به وى دستور داد که بنشیند، در مرتبه سوم‏نیز بسان دو مرتبه پیشین جز على(ع)کسى برنخاست، و تنها او بودکه پشتیبانى خود را از هدف مقدس پیامبر اعلام کرد، در این موقع‏پیامبر، دست‏خود را بر دست على(ع)زد و جمله تاریخى خود را درمجلس بزرگان بنى‏هاشم درباره على(ع)القاء نمود و فرمود:

«ان هذا اخى و وصیى و خلیفتى فیکم‏» (3) .

«هان اى‏خویشاوندان و بستگان من بدانید که على برادر و وصى و خلیفه من‏در میان شماست‏» .

بنا به نقل سیره حلبى، دو لفظ دیگر نیز افزود و گفت: «ووزیرى و وارثى‏» یعنى وزیر و وارث من نیز مى‏باشد.

از این راه نخستین وصى اسلام به وسیله آخرین سفیر الهى، درآغاز رسالت که هنوز جز گروه کمى به آئین وى نگرویده بود، تعیین‏گردید.

از این که پیامبر، نبوت خود و امامت على(ع)را همزمان اعلام‏کرد و روزى که به بستگان خود گفت: مردم. من پیامبر خدا هستم،همان روز نیز فرمود: که على(ع)وصى و جانشین من است، مى‏توان‏مقام و موقعیت امامت را به نحو روشن ارزیابى نمود. و این که‏این دو مقام از یکدیگر جدا نبوده، و همواره دومى مکمل برنامه‏رسالت است.

این حدیث در اصطلاح محدثان به حدیث «بدء الدعوه‏» یا«حدیث‏الدار» معروف است و دلالت آن بر ولایت و خلافت على(ع) پس ازرسول خدا(ص)روشن است و این مى‏رساند که از روز نخست، منصب امامت‏بسان نبوت، مقام تنصیصى است نه اختیارى و یا انتخابى. شگفت‏آوراین که برخى از مورخین حدیث رسول خدا(ص)را در تاریخ خود به نحوصحیح آورده ولى در بخش تفسیر دست‏به تحریف زده است.

محمد بن جریر طبرى(224 - 310)در تاریخ خود داستان گذشته رابه نحوى که نگاشتیم، آورده است (4) .

ولى آنگاه که در تفسیر خود به آیه 314 سوره شعراء مى‏رسد و برنقل شان نزول آیه مى‏پردازد، کلام پیامبر را تحریف مى‏کند ومى‏نویسد:

پیامبر رو به آنها کرد و چنین فرمود:

«فایکم یوازرنى على هذا الامر على ان یکون اخى و کذا وکذا» . و در حقیقت‏به جاى کلمه‏هاى «اخى و وصیى و خلیفتى‏»الفاظ کنائى به کار مى‏برد.

پس آنگاه که على(ع)پشتیبانى خود را از دعوت پیامبر ابرازکرد، در نقل کلام پیامبر تصرف کرده و مى‏نویسد: پیامبر فرمود:

«ان هذا اخى و کذا و کذا» .

این نوع تحریف در تاریخ فراوان است و روز به روز بر دامنه آن‏افزوده مى‏شود خصوصا که الان کتابهاى بزرگان در دست نشر و تجدیدچاپ است محققان مزدور آنچه که مربوط به تشیع و ولاى اهل‏بیت(علیهم السلام)است، در حد امکان حذف و یا تحریف مى‏کنند.

«ابن کثیر» شامى نیز در تفسیر خود به جاى پیروى از تاریخ‏طبرى، از تفسیر طبرى پیروى کرده و کلمات کنائى به کار برده‏است.

شگفت‏انگیزتر کار دکتر «هیکل‏» در کتاب «حیات محمد»(ص)است. او فقط به نقل جمله نخست اکتفاء کرده است و مى‏گوید:

پیامبر چنین گفت: «فایکم یوازرنى على هذا الامر على ان یکون‏اخى و وصیى و خلیفتى فیکم‏» . ولى جمله دوم را که پیامبر بعداز برخاستن على(ع)گفت، به کلى نقل نکرده است.

آنگاه که آن کتاب در جامعه مصر منتشر شد، خرده‏گیران متعصب،او را به خاطر نقل این حدیث‏حتى به صورت ناقص انتقاد کرده اوناچار شده که خشم خدا را بر برابر رضاى مردم بخرد از این جهت‏در چاپ دوم و چاپهاى بعدى هر دو جمله را حذف کرد، این است معنى‏روشنفکرى و آزادمنشى.

2 - آیه(انما ولیکم الله)

(انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه‏و یوتون الزکوه و هم راکعون) (5).

«ولى شما، خدا و پیامبر او و کسانى هستند که ایمان دارند ونماز مى‏گزارند، و درحال رکوع زکات مى‏دهند» .

(و من یتول الله و رسوله و الذین آمنوا فان حزب الله هم‏الغالبون) (6) .

«هرکس خدا و فرستاده او و افراد با ایمان را ولى خود اتخاذکند، به راستى(پیروان)حزب الهى پیروزند» .

مفسران مى‏نویسند: سائلى وارد مسجد شد و درخواست کمک کرد، کسى‏چیزى به او نداد، امام على(ع)در حالى که در رکوع بود، با انگشت‏خود که انگشترى در آن بود، به فقیر اشاره کرد تا انگشترى را ازدست او درآورد، او نیز انجام داد و مسجد را ترک گفت.

در این موقع خبر به پیامبر(ص)رسید، او رو به درگاه الهى نمودو گفت: خدایا همان‏طور که براى موسى از خاندان خویش وزیرى معین‏نمودى، پروردگارا براى من نیز از اهل بیتم، وزیرى معین بفرما،در این لحظه فرشته وحى فرود آمد و آیه یاد شده را براى پیامبرخواند.

شان نزول آیه را به صورتى که نقل گردید، شخصیت‏برجسته‏اى ازصحابه مانند خود امام، ابن عباس، عمار، جابر، ابورافع، انس بن‏مالک و عبدالله بن سلامه نقل کرده‏اند (7) .

شیوه استدلال با این آیه بسیار روشن است، زیرا مقصود از ولى‏همان متصرف و سرپرست و آن کسى است که برخود انسان اولویت داردنه دوست. گواه این مطلب این است که ولایت را مقید به فردى کرده‏است که درحال رکوع صدقه مى‏دهد، و اگر مقصود از ولایت، دوست‏بود.

این اختصاص، به فردى اختصاص نداشت، زیرا همه مومنان به حکم‏آیه(والمومنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض...) (8) .

از این جهت‏براى ولى در آیه معنائى جز همین ولى و سرپرست‏نیست.

خلاصه از این که آیه ولایت را بر سه نفر منحصر مى‏کند: خدا وپیامبر و کسانى که در حال رکوع صدقه مى‏دهند، حاکى از این است‏که این ولایت غیر از این ولایت عمومى همه مومنان نسبت‏به یکدیگراست و آن جز ولایت عامه و متصرف در امور کس دیگرى نیست.

حدیثى که در مورد امیر مومنان وارد شده است، موید این مطلب‏است پیامبر گرامى فرمود:

«یا على انت ولى کل مؤمن من بعدى‏» (9) .

«اى على، تو پس از من ولى هر فرد با ایمانى هستى‏» .

از این که لفظ «من بعدى‏» در حدیث آمده است، گواه بر این‏است که مقصود; زعامت و سرپرستى جامعه مسلمانان است و در حقیقت‏مقصود از ولى در آیه، همان اولى بودن است که در آیه‏اى در حق‏پیامبر وارد شده است چنانکه مى‏فرماید: (النبى اولى بالمؤمنین‏من انفسهم...) (10) .

«پیامبر به افراد با ایمان از جان آنها اولى و شایسته‏تراست‏» .

شکى نیست که پیامبر گرامى داراى مقاماتى بوده و از این طریق‏بر امت اولویت داشت، اینک این مقامات از نظر قرآن عبارتند از:

1 - قضاوت و داورى پیامبر چنانکه مى‏فرماید:(انا انزلنا الیک‏الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اراک الله...) (11) .

«ما قرآن را بر تو به حق نازل کردیم تا در میان مردم باآنچه که خدا بر تو ارائه کرده است، داورى کنى‏» .

2 - حق اطاعت; چنانکه مى‏فرماید:(...اطیعوا الله و اطیعواالرسول...) (12) . «از خدا و رسولش اطاعت کنید» ..

3 - نفوذ فرمان; چنانکه مى‏فرماید:(...فلیحذر الذین یخالفون‏عن امره ان تصیبهم فتنه او یصیبهم عذاب الیم...) (13) .

«کسانى که با فرمان پیامبر مخالفت مى‏ورزند، از آن بترسند که‏در کشاکش امتحان سخت قرار گیرند و یا با عذاب دردناکى روبه‏روشوند» .

آنچه که یادآور شدیم، برخى از مقامات ولائى و حکومتى پیامبراست و در این موارد پیامبر بر همه اولویت دارد، چنانکه‏مى‏فرماید:(النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم...) (14) . «پیامبربه افراد با ایمان از جان آنها شایسته‏تر است‏» .

با توجه به این اصل، ظاهر آیه این است که ولایت‏خدا و رسول اوو ولایت‏شخص ثالثى که در حال نماز صدقه مى‏دهد، مفهوم واحدى‏دارند و اگر مقصود از ولى بودن خدا و رسول، اولویت آن دو برجان و مال مردم باشد، ولایت فرد سوم نیز به همان معنى است.

شاهد بر یکسان بودن مفهوم ولایت در هر سه، آیه بعدى است که‏مى‏فرماید:(و من یتول الله و رسوله و الذین آمنوا فان حزب الله‏هم الغالبون) (15) .

«هرکس خدا و فرستاده او و افراد با ایمان را ولى خود اتخاذکند، به راستى(پیروان)حزب الهى پیروزند».

از این که پذیرش ولایت آنها مایه دخول در حزب خدا و فسخ ولایت‏آنان مایه خروج از حزب الهى است، خود گواه بر این است که این‏ولایت‏به معنى دوستى و یاورى نیست، بلکه پذیرش ولایت است که درصورت فقدان، انسان از دائره حزب الهى بیرون مى‏رود.

نتیجه این مى‏شود: هرکس اولویت‏خدا و پیامبر و فرد سوم رانپذیرد، تو گوئى مسلمان نیست.

پاسخ یک پرسش

گاهى گفته مى‏شود هرگاه مقصود از ولى در آیه همان زعیم اسلامى‏و متصرف در حقوق و اموال است و آیه نیز در حق على(ع)نازل‏گردیده، لازمه آن این است که على(ع) نیز در حیات پیامبر(ص)داراى‏چنین مقام و موقعیتى باشد، درحالى که سرپرستى جامعه در این بخش‏از زمان از آن پیامبر بود.

پاسخ این پرسش روشن است تعیین یک فرد براى زعامت‏به آن معنى‏نیست که در همان ظرف انتصاب کار را بر عهده بگیرد و در امورسیاسى و اجتماعى مداخله کند، بلکه هدف این است که در زمان‏نبودن زعیم رسمى، این فرد; این خلا را پر کند.

امیر مومنان(ع)در همان زمان پیامبر(ص)داراى مقام ولایت‏بودولى چون هدف از اعطاء چنین مقام سد خلائى بود که پس از رحلت‏رسول خدا(ص)پدید مى‏آید، طبعا بهره‏گیرى از این ولایت مربوط به‏عصر بعد خواهد بود.

پاسخ به سئوال دیگر

هرگاه مقصود از «والذین آمنوا» امیر مومنان باشد، پس چرابه جاى مفرد «والذى آمن‏» صیغه جمع به کار برده است؟

پاسخ قرآن در مواردى که در مورد فردى صیغه جمع به کار برده‏است مانند آیه مباهله که مى‏فرماید:(...و نسائنا و نسائکم وانفسنا و انفسنا) (16) . درحالى که پیامبر براى مباهله از زنان،فقط دخت گرامیش حضرت زهرا(س)را آورده بود.

در باره منافقین; در مورد عبدالله بن ابى صیغه جمع به کاررفته است. چنانکه مى‏فرماید:(یقولون لئن رجعنا الى المدینه‏لیخرجن الاعز منها الاذل) (17) . «آنان مى‏گویند اگر به مدینه بازگشتیم، عزیزان ذلیلان را بیرون مى‏کنند» . و گوینده سخن،عبدالله بن ابى زعیم منافقان بود.

و همچنین آیات دیگر که در آنها صیغه جمع به جاى مفرد به کاررفته است (18) .

بنابراین استعمال صیغه جمع در مورد مفرد اشکال نخواهد داشت.

مسلما به کار بردن صیغه جمع در مورد مفرد بى‏نکته نخواهد بودو در آیات یاد شده نکته آن روشن است و شاید علت آن در آیه این‏است که عواطف منافقان بر ضد امام تحریک نشود و بدانند که این‏یک قانون کلى است و امکان دارد افراد و مصادیق فراوان پیدا کندکه فعلا مصداق آن على بن ابى طالب(ع)است.

«زمخشرى‏» در «کشاف‏» خود نکته دیگرى نیز یاد مى‏کند و آن‏این که: «با آوردن صیغه جمع مى‏خواهد علاقه افراد را بر این کارتحریک کند و آنها بکوشند خود را به حد کمال برسانند (19) .

1) شعراء:216 - 214.

2) به قولى‏13 سال.

3) تاریخ طبرى، ج‏2، ص‏216 - کامل ابن اثیر، ج‏2، ص 24 - سیره‏حلبى، ج‏1، ص 321 - شرح شفاى قاضى عیاض، ج‏3، ص‏37 و غیره.

4) مدرک قبل.

5) مائده: 55.

6) مائده:56

7) کنزالعمال، ص 405، حدیث‏شماره‏137 - تفسیر فخر رازى، ج‏12،ص‏26 - تفسیر نیشابورى، ج‏6، ص 154.

8) توبه: 71.

9) مسند احمد، ج‏4، ص‏437 - مستدرک حاکم، ج‏3، ص 111.

10) احزاب:6.

11) نساء: 105.

12) نساء:59.

13) نور:63.

14) احزاب:6.

15) مائده: 55

16) آل عمران: 61.

17) منافقین: 8.

18) مانند: آیه یکم از سوره ممتحنه که مى‏فرماید: «یا ایهاالذین آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوکم اولیاء...» مفسران‏مى‏گویند: مقصود از افراد با ایمان خاطب بن ابى بلتعه است.

19) کشاف: ج‏1، ص‏247.